ایران از منظر فوکو؛ قدرت، بدن و گفتمان در زندگی روزمره
مقدمه
در قرن بیستم، میشل فوکو با نگاهی رادیکال به قدرت، مسیر اندیشه سیاسی و اجتماعی را دگرگون کرد. برخلاف سنتهای کلاسیک که قدرت را در نهادهای رسمی چون دولت، ارتش یا قانون جستوجو میکردند، فوکو نشان داد که قدرت نه در نقطهای متمرکز، بلکه در تار و پود زندگی روزمره جاری است: در بدنها، زبانها، نهادها، و حتی در کنشهای بهظاهر بیاهمیت.
ایران، بهویژه پس از انقلاب ۱۳۵۷، نمونهای زنده و پیچیده از این پویایی قدرت است. فوکو خود در بحبوحه انقلاب به ایران سفر کرد و آن را «سیاست معنویت» نامید؛ تعبیری که هم ستایشآمیز بود و هم بعدها محل مناقشه. اما آنچه فراتر از تحلیل لحظهای فوکو اهمیت دارد، تطبیق مفاهیم بنیادین او با زیستجهان ایرانیان است: از «قدرت انضباطی» در مدارس و رسانهها، تا «زیستسیاست» در حوزه سلامت و کنترل بدن، و «گفتمان» در شکلدهی به حقیقتهای اجتماعی.
این مقاله با تکیه بر مفاهیم کلیدی فوکو، میکوشد برخی از مهمترین عرصههای اجتماعی و سیاسی ایران معاصر را واکاوی کند: حجاب، آموزش و پرورش، سیاست سلامت، و شبکههای اجتماعی. هدف، نه صرفاً تطبیق نظریه با واقعیت، بلکه کشف لایههای پنهان قدرت در زندگی روزمره ایرانیان است؛ لایههایی که هم سلطه را بازتولید میکنند و هم امکان مقاومت را در خود دارند.
چارچوب نظری: قدرت/دانش، انضباط، زیستسیاست و گفتمان
در اندیشه فوکو، قدرت نه صرفاً سرکوبگر، بلکه «مولد» است؛ قدرتی که همزمان با محدود کردن آزادیها، حقیقت، هنجار و هویت را نیز تولید میکند. او نشان داد که قدرت در شبکهای از روابط جاری است، نه در نقطهای متمرکز. چهار مفهوم محوری در دستگاه نظری فوکو، مسیر تحلیل ما را در این مقاله شکل میدهند:
- قدرت/دانش دانش هرگز بیطرف نیست؛ بلکه همواره در پیوند با ساختارهای قدرت شکل میگیرد. آنچه بهعنوان «حقیقت» پذیرفته میشود، محصول گفتمانهایی است که توسط نهادهای قدرت مشروعیت یافتهاند. در ایران، این پیوند را میتوان در نظام آموزشی، رسانهها، و حتی در پزشکی رسمی مشاهده کرد.
- انضباط بدنها نهادهایی چون مدرسه، زندان، پادگان و بیمارستان، بدنها را نهتنها کنترل، بلکه تربیت و شکلدهی میکنند. قدرت انضباطی با استفاده از نظارت، زمانبندی، و تنبیه، بدنها را به سوژههایی مطیع و قابل پیشبینی بدل میسازد. در ایران، این سازوکار را میتوان در نظام آموزشی، پوشش اجباری، و کنترلهای پزشکی ردیابی کرد.
- زیستسیاست دولتها در دوران مدرن، از کنترل صرف بر قلمروها فراتر رفته و به مدیریت زندگی و مرگ شهروندان پرداختهاند. سلامت، بهداشت، نرخ موالید، مرگومیر، و حتی واکسیناسیون، همگی در حوزه زیستسیاست قرار میگیرند. در ایران، سیاستهای جمعیتی، کنترل سلامت عمومی، و واکنش به بحرانهایی چون کرونا، نمونههایی از زیستسیاستاند.
- گفتمان زبان، مفاهیم، و قواعد گفتار تعیین میکنند چه چیزی «قابل گفتن»، «قابل اندیشیدن» و «قابل زیستن» است. گفتمانها نهتنها بازتاب واقعیتاند، بلکه آن را میسازند. در ایران، گفتمانهای رسمی درباره دین، جنسیت، وطنپرستی یا امنیت، مرزهای اندیشیدن و سخنگفتن را شکل میدهند.
مطالعه موردی: ایران در آینه فوکو
- ۱. حجاب و بدن بهمثابه میدان قدرت
- در ایران، حجاب نه صرفاً یک حکم شرعی یا قانون دولتی، بلکه شبکهای پیچیده از سازوکارهای انضباطی است که بدن زن را به میدان نبرد قدرت بدل میسازد. از پلیس و گشت ارشاد گرفته تا دوربینهای شهری، مقررات اداری، و فشارهای اجتماعی، همه در خدمت نظارت، کنترل و نُرمسازی بدن زن قرار دارند. این همان چیزی است که فوکو آن را «قدرت انضباطی» مینامد: قدرتی که نه از طریق خشونت مستقیم، بلکه از راه نگاه، زمانبندی، و هنجارسازی عمل میکند.
- بدن زن در ایران، محل تقاطع چندگانه قدرت است: قدرت دینی، قدرت دولتی، قدرت عرفی، و قدرت رسانهای. این بدن نهتنها کنترل میشود، بلکه بازتولید میشود؛ در تبلیغات، در آموزش، در قانون، و در حافظه جمعی. در واقع، بدن زن بهمثابه «متن اجتماعی» عمل میکند؛ متنی که قدرت در آن مینویسد، پاک میکند، و بازنویسی میکند.
- اما همین بدن، عرصه مقاومت نیز هست. از پوششهای خلاقانه گرفته تا حضور در خیابان، از روایتهای شخصی تا کنشهای جمعی، زنان ایرانی مرزهای قدرت را بازتعریف میکنند. مقاومت علیه حجاب اجباری نشان میدهد که قدرت هرگز مطلق نیست؛ بلکه همواره با امکان مقاومت همراه است. همانطور که فوکو میگوید: «هر جا قدرت هست، مقاومت نیز هست.»
- روایتهای زیسته نیز این پویایی را ملموستر میکنند. زنی که در مترو با پوشش متفاوتی ظاهر میشود، نهتنها در حال عبور از یک ایستگاه، بلکه در حال عبور از مرزهای گفتمان رسمی است. بدن او، بهمثابه کنش سیاسی، نظم انضباطی را به چالش میکشد.
- از منظر تاریخی، سیاستهای حجاب در ایران از دهه ۱۳۶۰ تا دهه ۱۴۰۰ دستخوش تغییراتی بودهاند: از اجبار شدید و تنبیه، تا کنترل نرم و نظارت دیجیتال. این تحول نشان میدهد که قدرت انضباطی نیز خود را با فناوری، گفتمان و مقاومت تطبیق میدهد.
- در مقایسه با دیگر کشورها، سیاستهای پوشش در ایران وجهی خاص دارند. در فرانسه، ممنوعیت حجاب در مدارس با گفتمان سکولاریسم توجیه میشود؛ در عربستان، حجاب در حال تبدیل شدن به انتخابی شخصی است؛ در ترکیه، حجاب از نماد ممنوعه به نماد هویت سیاسی بدل شده. این تطبیقها نشان میدهند که بدن زن، در هر بستر فرهنگی، میدان قدرتی متفاوت است.
- در نهایت، بدن زن در ایران نه یک «سوژه منفعل»، بلکه یک «کنشگر پیچیده» است که هم تحت سلطه است و هم در حال بازتعریف مرزهای آن. این بدن، هم حامل حافظه قدرت است و هم امکان رهایی.
۲. آموزش و پرورش؛ تربیت بدنهای مطیع
نظام آموزشی ایران، با تأکید بر نظم، حفظیات، و آزمونهای استاندارد، بیش از آنکه صرفاً به انتقال دانش بپردازد، در خدمت شکلدهی به بدنها و ذهنها قرار دارد. صف صبحگاهی، زنگهای منظم، مراقبت از ظاهر و رفتار، و ساختار سلسلهمراتبی معلم/دانشآموز، همگی نشانههایی از سازوکارهای انضباطیاند که هدفشان تولید «سوژههای مطیع» است.
فوکو مدرسه را همردیف زندان و پادگان میدانست: نهادهایی که نهتنها آموزش یا تنبیه، بلکه نظارت، زمانبندی، و نُرمسازی را در خدمت بازتولید نظم اجتماعی به کار میگیرند. در این نهادها، بدنها بهتدریج به انضباط خو میگیرند؛ از نحوه نشستن و راه رفتن گرفته تا شیوه فکر کردن و پاسخ دادن.
در ایران، این سازوکارها با گفتمانهای خاصی تقویت میشوند: گفتمان اطاعت، وطنپرستی، دینمداری، و موفقیت در کنکور. این گفتمانها نهتنها محتوای آموزشی را شکل میدهند، بلکه مرزهای اندیشیدن را نیز تعیین میکنند. دانشآموزان در این فضا، نهتنها یاد میگیرند، بلکه «ساخته میشوند».
روایتهای زیسته نیز این فرآیند را ملموستر میکنند. دانشآموزی که بهخاطر پوشش یا پرسش انتقادیاش توبیخ میشود، تجربهای از قدرت انضباطی را از نزدیک لمس میکند. بدن او، بهمثابه سوژهای آموزشی، هم تحت نظارت است و هم در حال شکلگیری.
از منظر تاریخی، نظام آموزشی ایران از دهه ۱۳۴۰ تا امروز، دستخوش تغییراتی بوده است: از تأکید بر مدرنیزاسیون و علوم غربی، تا بازگشت به ارزشهای دینی و ملی پس از انقلاب، و سپس تمرکز بر کنکور و رقابت در دهههای اخیر. این تحولات نشان میدهند که قدرت انضباطی، هم انعطافپذیر است و هم در خدمت گفتمانهای کلان.
در مقایسه با دیگر کشورها، مدارس ایران وجهی خاص دارند. در فنلاند، آموزش بر خلاقیت و همکاری تأکید دارد؛ در کره جنوبی، فشار آزمونها شدید است؛ در فرانسه، گفتمان سکولار بر محتوای آموزشی سایه انداخته. این تطبیقها نشان میدهند که مدرسه، در هر بستر فرهنگی، میدان قدرتی متفاوت است.
در نهایت، نظام آموزشی ایران را میتوان دستگاهی انضباطی دانست که نهتنها دانش، بلکه نظم سیاسی و اجتماعی را بازتولید میکند. مدرسه، در این معنا، نه محل یادگیری، بلکه کارخانه تولید سوژه است.
۳. سانسور، فیلترینگ و مرزهای گفتمان
در ایران، قدرت نهتنها از طریق سرکوب مستقیم، بلکه از راه مدیریت زبان و کنترل مرزهای گفتار عمل میکند. فیلترینگ اینترنت، سانسور مطبوعات، محدودیت نشر کتاب، و خطوط قرمز در گفتار روزمره، همگی نمونههایی از «کنترل گفتمانی» هستند؛ سازوکارهایی که تعیین میکنند چه چیزی «قابل گفتن»، «قابل اندیشیدن» و «قابل زیستن» است.
فوکو گفتمان را نه صرفاً زبان، بلکه شبکهای از قواعد، مفاهیم و نهادها میدانست که حقیقت را تولید میکنند. در ایران، دولت و نهادهای رسمی با تکیه بر گفتمانهایی چون امنیت ملی، اخلاق عمومی، و دین رسمی، مرزهای گفتار را ترسیم میکنند. این مرزها نهتنها در قانون، بلکه در حافظه جمعی، عرف اجتماعی، و حتی در خودسانسوری افراد جاریاند.
اما درست در دل همین محدودیتها، گفتمانهای بدیل شکل میگیرند. طنز سیاسی، کنشهای دیجیتال، روایتهای شخصی، و زبانهای استعاری، همگی تلاشهایی برای عبور از مرزهای رسمیاند. این پویایی، نمونهای بارز از رابطه دیالکتیکی قدرت و مقاومت است: قدرت مرز میسازد، مقاومت آن را جابهجا میکند.
روایتهای زیسته این پویایی را ملموستر میکنند. نویسندهای که کتابش مجوز نمیگیرد، اما آن را در فضای مجازی منتشر میکند؛ کاربری که با زبان طنز، نقد سیاسی را در قالب شوخی بیان میکند؛ یا دانشجویی که در کلاس، با پرسشی ساده، مرزهای گفتمان رسمی را به چالش میکشد. اینها نهتنها کنشهای فردی، بلکه بازتعریفهای جمعیاند.
از منظر تاریخی، سانسور در ایران از دوران قاجار تا امروز، همواره با گفتمانهای قدرت گره خورده است: از ممنوعیت روزنامهها در عصر مشروطه، تا فیلترینگ شبکههای اجتماعی در دهه ۱۳۹۰ و ۱۴۰۰. این تاریخ نشان میدهد که کنترل گفتمانی، همواره خود را با فناوری، بحرانها، و مقاومتها تطبیق داده است.
در مقایسه با دیگر کشورها، کنترل گفتمان در ایران وجهی خاص دارد. در چین، سانسور با الگوریتمهای پیچیده و نظارت دیجیتال عمل میکند؛ در فرانسه، محدودیتها بیشتر حول گفتمانهای نژادی و مذهبیاند؛ در روسیه، رسانهها با گفتمان امنیتی کنترل میشوند. این تطبیقها نشان میدهند که گفتمان، در هر بستر سیاسی، میدان قدرتی متفاوت است.
در نهایت، زبان در ایران نهتنها ابزار ارتباط، بلکه میدان نبرد است. هر واژه، هر جمله، و هر سکوت، حامل بار قدرت و امکان مقاومت است. همانطور که فوکو میگوید: «گفتمان نهتنها آنچه را میگوییم، بلکه آنچه را میتوانیم بگوییم، تعیین میکند.»
۴. بهداشت، کرونا و زیستسیاست
بحران کرونا، صحنهای آشکار از اعمال زیستسیاست در ایران بود؛ قدرتی که نه بر بدن فرد، بلکه بر کل جمعیت اعمال میشود. دولت با قرنطینه، اجبار ماسک، محدودیت سفر، سیاست واکسیناسیون، و کنترل اطلاعات بهداشتی، زندگی و مرگ شهروندان را مدیریت کرد. این همان چیزی است که فوکو «زیستسیاست» مینامد: قدرتی که از کنترل بر قلمروها فراتر رفته و به تنظیم زیستجهان انسانها میپردازد.
در ایران، کرونا نشان داد که سلامت و حیات روزمره نیز در قلمرو سیاست قرار دارد. تصمیمگیری درباره باز یا بسته بودن مرزها، نوع واکسنهای مجاز، اولویتبندی گروههای واکسیناسیون، و حتی نحوه اطلاعرسانی، همگی تصمیماتی بودند که در تقاطع زیستی و سیاسی شکل گرفتند. در این معنا، بدن شهروندان بهمثابه «واحدی جمعیتی» دیده شد؛ نه فردی مستقل، بلکه بخشی از تودهای قابل مدیریت.
روایتهای زیسته این پویایی را ملموستر میکنند. پرستاری که در اوج بحران بدون تجهیزات کافی کار میکرد، شهروندی که به دلیل نوع واکسن دچار تردید شد، یا خانوادهای که بهخاطر محدودیت سفر نتوانست عزیزش را در لحظه مرگ همراهی کند همگی تجربههاییاند که نشان میدهند زیستسیاست چگونه در زندگی روزمره نفوذ میکند.
از منظر تاریخی، زیستسیاست در ایران پیشینهای فراتر از کرونا دارد: از سیاستهای کنترل جمعیت در دهه ۱۳۷۰، تا برنامههای سلامت عمومی و واکسیناسیون اجباری در مدارس. کرونا اما این سازوکارها را به سطحی بیسابقه رساند؛ جایی که بدنها نهتنها کنترل، بلکه بهمثابه داده، ردیابی و طبقهبندی شدند.
در مقایسه با دیگر کشورها، زیستسیاست در ایران با ویژگیهایی خاص همراه بود. در چین، کنترل دیجیتال و قرنطینه شدید اعمال شد؛ در سوئد، سیاست عدم مداخله در ابتدا دنبال شد؛ در آمریکا، واکسن به میدان نبرد سیاسی بدل شد. در ایران، ترکیبی از انضباط، ابهام اطلاعاتی، و مقاومت اجتماعی شکل گرفت که نشاندهنده پیچیدگی قدرت در بستر محلی است.
در نهایت، کرونا نشان داد که بدن انسان در دوران مدرن، نهتنها زیستی، بلکه سیاسی است. همانطور که فوکو میگوید، «قدرت مدرن، نه از طریق کشتن، بلکه از طریق مدیریت زندگی عمل میکند.» در ایران، این مدیریت، هم امکان مراقبت را فراهم کرد و هم مرزهای کنترل را گسترش داد.
۵. گفتمانهای سیاسی؛ از انقلاب تا مقاومت
ایران معاصر را میتوان تاریخ تغییر گفتمانها دانست؛ گفتمانهایی که نهتنها زبان سیاست، بلکه افکار عمومی، هویت ملی، و سیاستگذاریها را شکل دادهاند. در نگاه فوکویی، گفتمانها شبکههایی از معنا، قدرت و حقیقتاند که تعیین میکنند چه چیزی قابل گفتن، قابل اندیشیدن، و قابل زیستن است. در ایران، این گفتمانها در هر دهه، چهرهای تازه از قدرت را نمایان کردهاند:
- دهه ۱۳۶۰: گفتمان انقلاب و شهادت در سالهای نخست پس از انقلاب، گفتمان غالب بر محور ایثار، جهاد، و شهادت شکل گرفت. رسانهها، آموزش، و سیاستگذاریها همگی در خدمت بازتولید این گفتمان بودند. بدن شهید، بهمثابه نماد قدرت و حقیقت، در مرکز روایت سیاسی قرار داشت.
- دهه ۱۳۷۰: گفتمان سازندگی و توسعه با پایان جنگ، گفتمان جدیدی بر پایه بازسازی اقتصادی و توسعه ملی شکل گرفت. واژگانی چون «سازندگی»، «پیشرفت»، و «مدرنیزاسیون» جای مفاهیم انقلابی را گرفتند. این گفتمان، بدن شهروند را بهمثابه نیروی کار و عنصر تولید بازتعریف کرد.
- دهه ۱۳۸۰: گفتمان اصلاحات و جامعه مدنی با ظهور جنبشهای مدنی و گسترش رسانههای مستقل، گفتمان «حقوق شهروندی»، «آزادی بیان»، و «جامعه مدنی» برجسته شد. در این دوره، زبان سیاست بهتدریج از انحصار نهادهای رسمی خارج شد و امکانهای جدیدی برای مقاومت گفتمانی پدید آمد.
- دهه ۱۳۹۰: گفتمان مقاومت و امنیت با تشدید تحریمها، بحرانهای منطقهای، و اعتراضات داخلی، گفتمان «مقاومت»، «امنیت ملی»، و «دشمن خارجی» به گفتمان غالب بدل شد. در این فضا، زبان سیاست بار دیگر به سمت انسداد حرکت کرد و مرزهای گفتار تنگتر شدند.
این گفتمانها فقط واژه نیستند؛ آنها سازندگان واقعیتاند. هر گفتمان، نهتنها سیاستگذاریها را جهت میدهد، بلکه افکار عمومی، حافظه جمعی، و حتی بدن شهروندان را شکل میدهد. در نگاه فوکویی، گفتمانها همانند نقشههایی نامرئیاند که مسیر حرکت قدرت را تعیین میکنند.
روایتهای زیسته نیز این تحول را ملموستر میکنند. جوانی که در دهه ۶۰ با آرمان شهادت بزرگ شد، در دهه ۷۰ به کارآفرینی روی آورد، در دهه ۸۰ به نقد اجتماعی پرداخت، و در دهه ۹۰ با زبان امنیتی مواجه شد نمونهای از سوژهای است که در دل گفتمانها ساخته و بازساخته شده است.
در مقایسه با دیگر کشورها، تحول گفتمانهای سیاسی در ایران با سرعت و شدت بیشتری رخ داده است. در فرانسه، گفتمانهای سیاسی از انقلاب تا جمهوریخواهی و سکولاریسم، طی قرنها شکل گرفتهاند؛ در ترکیه، گفتمان اسلامگرایی و ناسیونالیسم در دهههای اخیر برجسته شدهاند. در ایران، هر دهه حامل گفتمانی تازه بوده که نهتنها زبان سیاست، بلکه زبان زندگی را تغییر داده است.
در نهایت، فهم ایران بدون فهم گفتمانهایش ممکن نیست. همانطور که فوکو میگوید: «گفتمانها نهتنها آنچه را میگوییم، بلکه آنچه را میتوانیم باشیم، تعیین میکنند.»
نقد و محدودیتها: فوکو در ایران، بین مدگرایی و امکان نظریهپردازی
کاربرد اندیشههای فوکو در تحلیل جامعه ایران، اگرچه در دهههای اخیر رواج یافته، همواره با پرسشهایی جدی همراه بوده است. برخی منتقدان بر این باورند که استقبال از فوکو در فضای آکادمیک ایران، بیش از آنکه حاصل نیاز نظری باشد، نوعی مدگرایی فکری و تقلید از جریانهای غربی است. در این نگاه، مفاهیم فوکویی چون «گفتمان»، «انضباط»، و «زیستسیاست» بدون توجه به زمینه تاریخی و فرهنگی ایران بهکار گرفته میشوند؛ گویی قدرت در همهجا یکسان عمل میکند.
از سوی دیگر، نگاه خود فوکو به انقلاب ایران نیز محل مناقشه بوده است. سفر او به تهران در بحبوحه انقلاب ۱۳۵۷ و تعبیر «سیاست معنویت» که برای آن بهکار برد، پرسشهایی را برانگیخته: آیا فوکو شیفته جنبشی شد که با آرمانهای مدرن ناسازگار بود؟ یا آنکه صرفاً در حال توصیف واقعیتی نوین بود که از چارچوبهای کلاسیک سیاست فراتر میرفت؟ برخی منتقدان، نگاه او را رمانتیک و غیرتاریخی دانستهاند؛ برخی دیگر، آن را تلاشی برای فهم سیاست در قالب تجربه زیسته و بدنمند.
با این حال، مفاهیم فوکویی همچنان ابزارهایی قدرتمند برای نقد قدرت و فهم سازوکارهای اجتماعی در ایران باقی ماندهاند. فوکو به ما میآموزد که قدرت نهتنها در نهادهای رسمی، بلکه در زبان، بدن، و روزمرگی جاری است. این نگاه، امکانهایی تازه برای تحلیل سیاست، آموزش، سلامت، و مقاومت فراهم میکند بهویژه در بستری چون ایران که قدرت در لایههای عرفی، دینی، و نهادی تنیده شده است.
اما شاید مهمترین پرسش این باشد: آیا میتوان از فوکو عبور کرد؟ آیا میتوان مفاهیم او را بومیسازی کرد، یا حتی نظریهای ایرانی از قدرت و گفتمان ساخت؟ این مقاله، پاسخی قطعی نمیدهد؛ اما نشان میدهد که اندیشه فوکو، اگر با حساسیت تاریخی، فرهنگی و روایی بهکار گرفته شود، میتواند نهتنها ابزار تحلیل، بلکه سکوی پرش برای نظریهپردازی بومی باشد.
نتیجهگیری: ایران، صحنه ملموس قدرتهای فوکویی
اندیشه فوکو به ما میآموزد که برای فهم ایران، باید از سطح سیاست رسمی فراتر رفت و به لایههای پنهان قدرت در زندگی روزمره چشم دوخت. قدرت در ایران نهتنها در دولت و قانون، بلکه در بدنها، نهادها، زبانها، و حتی سکوتها جاری است. حجاب، آموزش، سلامت، و گفتمانهای سیاسی، همگی نشان میدهند که قدرت چگونه در تار و پود زیستجهان ایرانیان تنیده شده است.
در این معنا، ایران امروز را میتوان آزمایشگاهی زنده برای مفاهیم فوکو دانست: جایی که قدرت انضباطی در مدرسه و خیابان، زیستسیاست در بیمارستان و بحران، و گفتمان در رسانه و گفتار روزمره، بهطور ملموس عمل میکنند. این مفاهیم نهتنها ابزار تحلیلاند، بلکه دریچههاییاند برای دیدن آنچه پنهان مانده: سازوکارهایی که سوژه را میسازند، حقیقت را تولید میکنند، و مقاومت را ممکن میسازند.
اما شاید مهمتر از همه، این مقاله نشان میدهد که فوکو را نباید صرفاً در متنهای فلسفی خواند، بلکه باید او را در میدانهای اجتماعی زیست. ایران، با پیچیدگیهای تاریخی، فرهنگی و سیاسیاش، بستری منحصربهفرد برای بازاندیشی قدرت است قدرتی که هم میسازد، هم محدود میکند، و هم امکان رهایی را در دل خود دارد.
اما پرسش بنیادین همچنان باقی است: آیا میتوان در دل قدرت، امکان آزادی را بازتعریف کرد؟ اگر قدرت همهجا هست در زبان، در بدن، در نهادها و در روزمرگی آیا مقاومت نیز همهجا هست؟ شاید آزادی دیگر به معنای گریز از قدرت نباشد، بلکه به معنای بازی درون آن، بازآفرینی قواعد آن، و خلق فضاهایی برای تنفس در دل ساختارهای انضباطی باشد. در این چشمانداز، ایران نهتنها موضوع تحلیل، بلکه میدان تجربهای است که در آن میتوان امکانهای نوین آزادی را آزمود؛ آزادیای که نه در غیاب قدرت، بلکه در بازتعریف آن معنا مییابد









