گذار از هژمونی غرب: بریکس، چندقطبی شدن جهان و افول نظم آمریکایی
مقدمه
برای بیش از دو قرن، نظم جهانی تحت سلطهی مفهومی به نام «غرب» شکل گرفته است؛ مفهومی که بیش از آنکه صرفاً جغرافیایی باشد، یک چارچوب سیاسی، اقتصادی و نظامی است. این نظم، بهویژه پس از جنگ جهانی دوم، با رهبری ایالات متحده تثبیت شد و جهان را به سوی تکقطبی شدن سوق داد. اما تحولات دو دههی اخیر، بهویژه ظهور قدرتهای نوظهور و ائتلافهایی چون بریکس، نشانههای روشنی از تضعیف این هژمونی و حرکت به سوی جهانی چندقطبی بروز دادهاند. این مقاله با بهرهگیری از نظریههای روابط بینالملل، ابعاد این گذار تاریخی، دلایل آن، و چشمانداز آیندهی نظم جهانی را بررسی میکند.
غرب؛ از برساخت جغرافیایی تا بلوک سیاسی-نظامی
غرب در معنای امروزیاش، صرفاً به اروپا یا آمریکای شمالی محدود نمیشود. بلکه مجموعهای از کشورهاست که تحت رهبری ایالات متحده، در قالب اتحادهای نظامی مانند ناتو و اتحادهای اقتصادی مانند G7، بهعنوان بلوکی واحد عمل میکنند. این مجموعه شامل ایالات متحده، کانادا، بریتانیا، اتحادیه اروپا، ژاپن، کره جنوبی، استرالیا و نیوزلند است. هرچند این بلوک رسانهای و فناورانه پرقدرت است، اما جمعیت آن تنها ۱۵ درصد از جمعیت جهان را تشکیل میدهد. نظریه «نظام جهانی» والرشتاین دقیقاً به همین شکاف اشاره دارد: اقلیت هستهای قدرتمند در برابر اکثریت پیرامونی.
ظهور جهان غیرغربی و تغییر موازنه
در مقابل، کشورهای بیرون از این بلوک—از جمله چین، هند، کشورهای عضو آسهآن، آفریقا و غرب آسیا—۸۵ درصد جمعیت جهان را شامل میشوند. این کشورها علاوه بر جمعیت، به لحاظ اقتصادی نیز رو به صعودند. اقتصاد چین بر اساس شاخص برابری قدرت خرید (PPP) اکنون بزرگتر از اقتصاد ایالات متحده است و هند نیز با نرخ رشد بالای خود به سومین اقتصاد جهان تبدیل شده است. این روند، بازتابی از همان «گذار هژمونیک» است که نظریهپردازانی مانند رابert گیلبین پیشتر پیشبینی کرده بودند.
افول کارآمدی قدرت نظامی غرب
یکی از ستونهای اصلی سلطه غرب، قدرت نظامی آن بوده است. اما جنگ اوکراین محدودیتهای این قدرت را آشکار ساخت. علیرغم میلیاردها دلار کمک نظامی ناتو به اوکراین، روسیه توانسته موازنه میدانی را تا حدودی به نفع خود تغییر دهد. در غرب آسیا نیز اسرائیل با وجود برتری فناورانه و حمایت غرب، در برابر بازیگران غیردولتی چون حماس و حزبالله و در برابر بازدارندگی موشکی ایران، با چالشهای عمیقی مواجه است. این روند نشان میدهد که قدرت سخت غرب دیگر به تنهایی تعیینکننده نیست.
بریکس: از برچسب اقتصادی تا بازیگر ژئوپلیتیک
بریکس در آغاز، مفهومی اقتصادی بود که توسط یک اقتصاددان گلدمن ساکس برای اشاره به بازارهای نوظهور مطرح شد. اما امروز، این ائتلاف به یک نهاد ژئوپلیتیک تبدیل شده است. این تحول با پیوستن رسمی کشورهایی چون ایران، امارات متحده عربی، عربستان سعودی، مصر و اتیوپی در ژانویه ۲۰۲۴ عینیت یافت و آن را به گروهی نماینده بیش از نیمی از جمعیت جهان و حدود ۴۶ درصد تولید جهانی تبدیل کرد. تمرکز این بلوک بر توسعه، همکاری و استقلال مالی است. با این حال، بریکس با چالشهایی نیز روبهرو است: اختلافات مرزی میان چین و هند، وابستگی برخی اعضا به بازارهای غربی، و تفاوتهای بنیادین در نظامهای سیاسی اعضا. در واقع، بریکس بیش از آنکه یک بلوک متحد با ایدئولوژی واحد باشد، ائتلافی عملگرایانه از کشورهایی است که در یک هدف مشترکاند: شکستن انحصار غرب در نهادهای بینالمللی. برای مثال، هند همزمان که عضو بریکس است، در پیمان امنیتی کواد (QUAD) به رهبری آمریکا برای مهار چین نیز مشارکت دارد. این تضادها نشان میدهد که مسیر بریکس برای تبدیل شدن به یک قطب منسجم، مسیری پر از چالش خواهد بود.
نقد سیاست خارجی ایالات متحده
سیاست خارجی آمریکا در چهار دهه اخیر بیش از آنکه بر دیپلماسی و همکاری متکی باشد، بر جنگهای پیشدستانه، تغییر رژیم و تحریمهای یکجانبه بنا شده است. جنگهای افغانستان، عراق، لیبی و سوریه نه تنها اهداف اعلامی آمریکا را محقق نکردند، بلکه هزینههای مالی و حیثیتی هنگفتی به بار آوردند. بر اساس گزارش مؤسسه واتسون، هزینه جنگهای آمریکا از سال ۲۰۰۱ تاکنون بیش از ۷ تریلیون دلار بوده است؛ رقمی که عمدتاً از طریق استقراض تأمین شده و به افزایش بدهی ملی این کشور دامن زده است.
افول دلار و معماری مالی جدید
دلار آمریکا که ستون فقرات نظم مالی پس از برتون وودز بود، در حال از دست دادن بخشی از جایگاه خود است. بریکس و متحدانش در تلاشاند تا از سلطه دلار بکاهند؛ هرچند احتمال شکلگیری ارز واحد بریکس در کوتاهمدت کم است، اما گزینههایی همچون استفاده از سبد ارزی یا واحدهای حسابداری مشابه SDR (حقوق برداشت ویژه صندوق بینالمللی پول) میتواند پایهگذار یک سیستم مالی چندقطبی باشد. این روند بیش از هر چیز واکنشی است به استفاده ابزاری آمریکا از دلار برای تحریم و مصادره داراییهای کشورها. این روند خود را در آمارها نیز نشان میدهد؛ سهم دلار از ذخایر ارزی جهانی از بیش از ۷۰٪ در سال ۲۰۰۰ به زیر ۵۹٪ در سال ۲۰۲۴ کاهش یافته است که نشاندهنده یک فرسایش تدریجی اما معنادار است.
تابآوری هژمونی آمریکا: بررسی استدلالهای مخالف
با وجود شواهد متعدد مبنی بر حرکت جهان به سوی چندقطبی شدن، برخی تحلیلگران معتقدند که افول هژمونی آمریکا اغراقآمیز است. آنها به چند مزیت ساختاری ایالات متحده اشاره میکنند که همچنان پابرجاست:
- برتری نظامی و فناورانه: بودجه نظامی آمریکا همچنان از مجموع بودجه ۱۰ کشور بعدی بیشتر است و این کشور در حوزههای کلیدی فناوری مانند هوش مصنوعی، نیمههادیها و محاسبات کوانتومی پیشتاز است.
- عمق و نفوذ دلار: با وجود تلاشها برای دلارزدایی، بیش از ۸۰٪ تجارت جهانی و حدود ۶۰٪ از ذخایر ارزی بانکهای مرکزی جهان همچنان به دلار انجام میشود. جایگزینی این اکوسیستم مالی پیچیده در کوتاهمدت تقریباً غیرممکن است.
- شبکه اتحادهای قدرتمند: آمریکا رهبری شبکهای از اتحادهای نظامی و امنیتی مستحکم (مانند ناتو، آکوس و اتحاد با ژاپن و کره جنوبی) را بر عهده دارد؛ مزیتی که رقبایی مانند چین و روسیه از آن بیبهرهاند.
- قدرت نرم و جذابیت فرهنگی: دانشگاههای برتر، مراکز نوآوری و صنعت سرگرمی آمریکا همچنان برای نخبگان و جوانان در سراسر جهان جذابیت دارد.
با این حال، منتقدان این دیدگاه معتقدند که این مزیتها در حال فرسایش هستند. برتری نظامی در برابر جنگهای نامتقارن و قدرتهای منطقهای کارایی خود را از دست داده، اعتماد به دلار به دلیل استفاده ابزاری از آن کاهش یافته، و شکافهای داخلی در جوامع غربی، قدرت نرم آنها را تضعیف کرده است.
چشمانداز آینده؛ سناریوهای محتمل
جهان در آستانه گذار به چندقطبی شدن قرار دارد، اما این مسیر قطعی و خطی نیست. دستکم سه سناریو قابل تصور است:
- سناریوی خوشبینانه (چندقطبی متوازن): قدرتهای منطقهای (چین، هند، روسیه، اتحادیه اروپا، اتحادیه آفریقا) در چارچوب همکاریهای اقتصادی و امنیتی تعامل میکنند و از تقابل مستقیم پرهیز میشود.
- سناریوی بدبینانه (جنگ سرد جدید): رقابت آمریکا-چین به قطبیسازی شدید منجر میشود و جهان وارد شکلی جدید از تقسیمبندی بلوکی میگردد.
- سناریوی میانه (چندقطبی شکننده): ساختار جهانی از یکسو شاهد افزایش قدرت کشورهای غیرغربی است، اما نبود نهادهای قوی و تضادهای داخلی میان آنان، مانع از شکلگیری نظم پایدار میشود.
نتیجهگیری
نظم جهانی تحت رهبری غرب که از قرن هجدهم آغاز شد و پس از جنگ جهانی دوم تثبیت یافت، اکنون در مسیر افول است. بریکس نماد این تحول است؛ تحولی که نه از طریق جنگ بلکه از مسیر بازتعریف همکاریهای اقتصادی و مالی شکل میگیرد. با این حال، آینده نه بازگشت به تکقطبی آمریکایی خواهد بود و نه الزاماً تحقق سریع یک چندقطبی باثبات؛ بلکه فرآیندی پرچالش و چندلایه است. آینده نظم جهانی به این بستگی دارد که آیا قدرتهای نوظهور، بهویژه چین، رفتاری منطبق بر «رئالیسم تدافعی» خواهند داشت (یعنی تلاش برای کسب امنیت و جایگاه در نظم موجود) یا به سوی «رئالیسم تهاجمی» حرکت خواهند کرد (یعنی تلاش برای به حداکثر رساندن قدرت و تغییر کامل ساختار نظم جهانی). این فرآیند، نیازمند بازنگری جدی غرب در سیاستهای هژمونیک خود خواهد بود









