اقتصاد دیجیتال و پیامدهای سیاسی آن

اقتصاد دیجیتال و پیامدهای سیاسی آن

فصل اول: از سرمایه‌داری صنعتی تا سرمایه‌داری پلتفرمی

پرسش محوری: قدرت در عصر دیجیتال چگونه بازتعریف شده است؟

تحول قرن بیست‌ویکم را نمی‌توان صرفاً «دیجیتال شدن اقتصاد» نامید. آنچه در حال وقوع است، جابه‌جایی ریشه‌ای در منطق قدرت و عقلانیت حکمرانی است. اگر در قرن نوزدهم، قدرت در مالکیت ابزار تولید مادی تجسم می‌یافت - کارخانه، زمین، نیروی کار - امروز در اختیار کسانی است که ابزار پیش‌بینی، پردازش و جهت‌دهی داده را در دست دارند. در این گذار، نماد قدرت از «ماشین بخار» به «الگوریتم یادگیری ماشین» تغییر یافته است؛ از موتور مکانیکی به موتور شناختی، از دود کارخانه به نور صفحه‌نمایش. اما این تغییر صرفاً تکنولوژیک نیست؛ بلکه معرف نوعی بازآرایی در نسبت میان اقتصاد، سیاست و سوژه است.

در سرمایه‌داری کلاسیک، بدن کارگر منبع ارزش بود. تیلوریسم با مهندسی زمان و حرکت، و فوردیسم با تولید انبوه، نظمی را پدید آوردند که در آن «زمان کار» معیار سنجش تولید و «بهره‌وری» ابزار استخراج ارزش اضافی بود. سه ستون این نظم عبارت بودند از: مالکیت فیزیکی ابزار تولید، نظارت بوروکراتیک بر کار، و انباشت در قالب کالا. اما از دهه ۱۹۷۰، این نظم دچار بحران شد. تولید انبوه دیگر پاسخگوی بازار نبود، نرخ سود کاهش یافت، و سرمایه‌داری صنعتی به‌سوی نئولیبرالیسم چرخید. اما در دل همین چرخش، بذر دگرگونی عمیق‌تری کاشته شد: بذر اقتصاد داده‌محور.

نئولیبرالیسم دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، در ظاهر ادامه سرمایه‌داری صنعتی بود، اما در باطن، زمینه‌ساز انتقال قدرت از تولید فیزیکی به مدیریت اطلاعات شد. سرمایه‌داران فناوری به‌جای کارخانه، به شبکه‌های اطلاعاتی روی آوردند؛ و دولت‌ها به‌جای انضباط کار، به مدیریت ریسک و داده. در این دوران، مفاهیمی چون «جامعه شبکه‌ای» (کاستلز) و «اقتصاد اطلاعات» وارد گفتمان شدند. قدرت دیگر نه از طریق مالکیت بر خاک یا ماشین، بلکه از طریق کنترل جریان اطلاعات اعمال می‌شد. این گذار، زمینه‌ساز ظهور منطق جدیدی از انباشت شد: انباشت از طریق پیش‌بینی رفتار.

فوکو در دهه ۱۹۷۰، با مفهوم «بیوپولیتیک» نشان داد که قدرت مدرن، به‌جای سرکوب بدن، به تنظیم زندگی جمعیت‌ها می‌پردازد. قدرت از نهادهای صلب (زندان، مدرسه) به سازوکارهای نرم (آمار، بهداشت، عادت‌سازی) منتقل شد. اما در قرن بیست‌ویکم، این منطق به سطحی تازه رسیده است: «دیتاپولیتیک» شکلی از قدرت که نه بر بدن، بلکه بر داده‌های بدن اعمال می‌شود. در این نظم، زندگی نه فقط زیسته، بلکه ثبت، تحلیل و پیش‌بینی می‌شود. پلتفرم‌ها همان کاری را با ذهن‌ها می‌کنند که دولت‌های صنعتی با بدن‌ها کردند: نظم دادن، طبقه‌بندی، و کنترل اما این‌بار از طریق طراحی میل، نه اجبار.

اقتصاد دیجیتال، در ظاهر ادامه نئولیبرالیسم است، اما در عمل، منطق متفاوتی دارد. پلتفرم‌ها - از گوگل و آمازون تا متا و تیک‌تاک - ساختارهایی هستند که در عین خصوصی بودن، نقش حاکمیتی ایفا می‌کنند. آن‌ها قوانین بازی را خود می‌نویسند، جریان اطلاعات را کنترل می‌کنند، و از طریق اثر شبکه‌ای، انحصار را بازتولید می‌کنند. نیک سرنایسک در تحلیل خود از «سرمایه‌داری پلتفرمی» نشان می‌دهد که این نظام، نه بر مبنای رقابت آزاد، بلکه بر اساس وابستگی دیجیتال عمل می‌کند. کاربر، تولیدکننده داده است، اما مالک آن نیست. کارگر، آزاد است، اما تابع الگوریتم. و قدرت، در نرم‌افزارهایی نهفته است که تصمیم می‌گیرند کدام واقعیت دیده شود.

شوشانا زوباف این تحول را «انقلاب سوم در منطق سرمایه‌داری» می‌نامد. اگر انقلاب اول بر پایه انرژی و دوم بر پایه مصرف بود، انقلاب سوم بر پایه پیش‌بینی است. هدف دیگر صرفاً پیش‌بینی رفتار نیست، بلکه شکل دادن به آن است. در اینجا، اقتصاد و سیاست در هم ادغام می‌شوند. اقتصاد دیگر بازتاب جهان نیست، بلکه طراح آن است. قدرت سیاسی نه از بیرون، بلکه از درون رفتارهای روزمره اعمال می‌شود. کاربر احساس آزادی می‌کند، زیرا خودش کلیک می‌کند اما آن انتخاب، از پیش طراحی شده است.

در نظم قدیم، قدرت با فرمان عمل می‌کرد: فرمان دولت، فرمان قانون. در نظم جدید، قدرت با طراحی عمل می‌کند: طراحی الگوریتم‌ها، رابط‌ها، و مسیرهای تصمیم‌گیری. اگر فوکو می‌گفت «قدرت در جزئیات است»، امروز باید گفت: «قدرت در طراحی رابط کاربر است.» هر کلیک، هر پیشنهاد، هر پیام، در خدمت جهت‌دهی به رفتار است بدون اجبار، بدون خشونت، و بی‌آنکه سوژه حتی بداند. این همان «قدرت ابزاری» است که زوباف از آن سخن می‌گوید: قدرتی که از طریق شرطی‌سازی الگوریتمی عمل می‌کند، نه از طریق اجبار فیزیکی.

قدرتی که دیده نمی‌شود، مشروعیت نمی‌طلبد. الگوریتم‌ها تصمیم می‌گیرند، اما پاسخ‌گو نیستند. در نظم صنعتی، شهروند از دولت پاسخ می‌خواست؛ در نظم دیجیتال، نمی‌داند از چه کسی باید پاسخ بخواهد. این بحران، نه صرفاً سیاسی، بلکه معرفاتی است: وقتی قدرت در کُدها پنهان می‌شود، امکان نقد و مقاومت نیز تضعیف می‌شود. شفافیت جای خود را به پیچیدگی فنی داده است؛ و دموکراسی، به‌جای مشارکت، به تعامل با رابط کاربر تقلیل یافته است.

اقتصاد دیجیتال را نمی‌توان صرفاً مرحله‌ای از سرمایه‌داری دانست؛ این، شکل تازه‌ای از عقلانیت حکمرانی است عقلانیتی که نه از کارخانه، بلکه از سرور تغذیه می‌کند. قدرت از زمین به داده مهاجرت کرده، از انضباط بدن‌ها به مهندسی رفتارها، از دولت‌ها به پلتفرم‌ها، و از قانون به طراحی. در این جهان، ثروت از پیش‌بینی می‌آید، و سیاست از مهندسی میل. آنچه پدید آمده، نه فقط یک اقتصاد جدید، بلکه نظمی شناختی است که در آن واقعیت، از مسیر محاسبه و پیش‌بینی بازتولید می‌شود.

فصل دوم: از فوکو تا زوباف

قدرت، دانش و تولد نظم داده‌ای

اقتصاد دیجیتال را نمی‌توان بدون درک تحولات نظری قرن بیستم در باب قدرت و دانش فهمید. فناوری‌های دیجیتال صرفاً ابزار نیستند؛ آن‌ها حاملان عقلانیتی تازه‌اند که نه‌تنها شیوه حکمرانی را دگرگون کرده‌اند، بلکه منطق تولید، نظم اجتماعی، و حتی تصور ما از واقعیت را بازتعریف کرده‌اند. این عقلانیت نو، ریشه در مفهوم فوکویی «قدرت مولد» دارد، اما در بستر سرمایه‌داری متأخر، به «قدرت پیش‌بینی‌گر» بدل شده است؛ قدرتی که نه از طریق اجبار، بلکه از طریق طراحی انتخاب‌ها عمل می‌کند. در این فصل، مسیر نظری این تحول از سه ایستگاه اصلی عبور می‌کند: قدرت انضباطی و بیوپولیتیک فوکو، سرمایه‌داری نظارتی زوباف، و واقعیت شبیه‌سازی‌شده بودریار. این سه، سه چهره یک پدیده‌اند: تبدیل نظارت به نظامی از تولید ارزش، و تبدیل سوژه به داده‌ای قابل پیش‌بینی.

میشل فوکو در کتاب «مراقبت و تنبیه» نشان داد که قدرت مدرن با خشونت عریان تفاوت دارد. قدرت نه فقط سرکوب می‌کند، بلکه می‌سازد. نهادهای مدرن - از مدرسه و ارتش گرفته تا کارخانه و بیمارستان - انسان را از طریق نظم‌پذیری، محاسبه و مشاهده شکل می‌دهند. نماد این قدرت، تصویر پان‌اپتیکون است: برجی که ناظر در آن می‌بیند، بی‌آنکه دیده شود. در این نظام، افراد رفتار خود را کنترل می‌کنند، چون می‌دانند ممکن است دیده شوند. نظارت بیرونی به خودنظارتی درونی تبدیل می‌شود. اما فوکو فراتر رفت و نشان داد که قدرت مدرن به سطحی تازه رسیده است: بیوپولیتیک، یا «قدرت بر زندگی». بیوپولیتیک یعنی قدرتی که جمعیت را موضوع دانش و سیاست قرار می‌دهد نرخ تولد، مرگ، سلامت، بهره‌وری و رفتار جمعی. دولت مدرن با داده‌های جمعیتی حکومت می‌کند؛ یعنی از طریق آمار، بهداشت، و سیاست‌گذاری زیستی.

در عصر دیجیتال، همان منطق بیوپولیتیک فوکویی، اما در مقیاسی بی‌سابقه، بازتولید شده است. قدرت اکنون نه فقط زندگی را می‌سنجد، بلکه آن را به داده تبدیل می‌کند. نظارت از برج مراقبت، به درون گوشی هوشمند مهاجرت کرده است. اگر فوکو از «جامعه انضباطی» سخن می‌گفت، امروز ما در «جامعه الگوریتمی» زندگی می‌کنیم؛ جامعه‌ای که در آن، نظم دیگر با قانون یا زور حفظ نمی‌شود، بلکه با طراحی فضاهای دیجیتال و کُدهایی که امکان انتخاب را شکل می‌دهند. قدرت الگوریتمی همان قدرت پان‌اپتیکونی است که دیگر به برج نیاز ندارد: هر کاربر، ناظر و ناظربین است؛ هر کلیک، کنش و مشاهده‌ای دوسویه است. قدرت نه از بالا، بلکه از درون شبکه اعمال می‌شود. این قدرت، نه فقط رفتار را رصد می‌کند، بلکه آن را از طریق طراحی محیط دیجیتال، شکل می‌دهد.

شوشانا زوباف در اثر بنیادین خود «عصر سرمایه‌داری نظارتی»، گام بعدی در تحول فوکویی قدرت را ترسیم می‌کند. به‌زعم او، سرمایه‌داری دیجیتال صرفاً به دنبال نظارت نیست، بلکه نظارت را به منطق اقتصادیِ سودآوری تبدیل کرده است. سرمایه‌داری نظارتی از تجربه انسان به‌عنوان ماده خام برای استخراج داده استفاده می‌کند و آن داده‌ها را برای پیش‌بینی و شکل‌دهی به رفتارهای آینده به کار می‌گیرد. در اینجا، قدرت و اقتصاد در هم ادغام می‌شوند: قدرت برای سود عمل می‌کند، و سود برای کنترل. در نظام صنعتی، کارخانه‌ها ارزش را از کار استخراج می‌کردند؛ در نظام نظارتی، پلتفرم‌ها ارزش را از پیش‌بینی رفتار انسان استخراج می‌کنند. هر داده، سرمایه‌ای است که امکان کنترل آینده را می‌دهد. زوباف سه ویژگی کلیدی برای این نظام برمی‌شمرد: استخراج فراگیر داده، انباشت پیش‌بینی، و قدرت ابزاری نوعی قدرت که نه از طریق اجبار فیزیکی، بلکه از طریق شرطی‌سازی الگوریتمی رفتار عمل می‌کند. در این معنا، گوگل، متا یا آمازون نه شرکت‌های فناوری، بلکه نهادهای حکمرانی الگوریتمی هستند که مرز میان بازار و دولت را درهم‌ریخته‌اند.

فوکو قدرت را با دانش پیوند می‌داد؛ زوباف قدرت را با داده. در هر دو، مسئله‌ی اصلی تولید سوژه است: انسانی که خود را از خلال نظام دانایی تعریف می‌کند. اما تفاوت در مقیاس و مالکیت است. در نظام فوکویی، دولت دانش را برای تنظیم جمعیت به کار می‌برد؛ در نظام زوبافی، شرکت‌ها داده را برای تنظیم مصرف و رفتار. به بیان دیگر، فوکو دولت را تحلیل می‌کرد؛ زوباف بازار را. اما هر دو نشان می‌دهند که قدرت، همیشه با پیش‌بینی و نرمال‌سازی عمل می‌کند. تفاوت دیگر در سطح عاملیت است: در نظام فوکویی، سوژه هنوز امکان مقاومت دارد؛ در نظام زوبافی، مقاومت در برابر طراحی میل، دشوارتر و نامرئی‌تر شده است.

اگر فوکو از کنترل بدن و زوباف از کنترل رفتار گفت، ژان بودریار از کنترل واقعیت سخن گفت. او در «جامعه مصرفی» و «شبیه‌سازی و شبیه‌واره‌ها» نشان داد که در عصر رسانه، نشانه‌ها جای واقعیت را می‌گیرند. جهان از بازنمایی به شبیه‌سازی می‌رسد. در سرمایه‌داری دیجیتال، بودریار دوباره زنده می‌شود: الگوریتم‌ها نه فقط واقعیت را نشان می‌دهند، بلکه آن را می‌سازند. جریان اطلاعات در شبکه، همان جریان قدرت است. و انسان، در میان این جریان، نه مصرف‌کننده معنا، بلکه محصولِ داده‌ای است که خود تولید می‌کند. بودریار می‌نویسد: «قدرت وقتی کامل می‌شود که دیگر نیازی به ظاهر شدن نداشته باشد.» در این معنا، اقتصاد دیجیتال همان تحقق کامل رؤیای قدرت مدرن است قدرتی که بی‌صدا می‌بیند، می‌داند، و می‌سازد. واقعیت، دیگر بیرونی نیست؛ درون الگوریتم بازتولید می‌شود.

برای درک روابط طبقاتی در این جهان جدید، می‌توان از پی‌یر بوردیو و نظریه «میدان و سرمایه» بهره گرفت. اگر در قرن بیستم سرمایه اقتصادی، فرهنگی و نمادین مهم بود، امروز سرمایه داده‌ای به این سه افزوده شده است. سرمایه داده‌ای یعنی توانایی تولید، تملک و تفسیر داده. این شکل تازه‌ای از قدرت نمادین است که جایگاه اجتماعی را تعیین می‌کند. در نتیجه، «میدان داده» نه فقط اقتصادی بلکه فرهنگی و سیاسی است. در این میدان، نخبگان داده‌ای - برنامه‌نویسان، تحلیل‌گران، طراحان الگوریتم - همان جایگاهی را دارند که نخبگان مالی در قرن بیستم داشتند. طبقات پایین‌تر، مصرف‌کنندگان داده‌اند؛ تولیدکننده ارزش، اما بی‌قدرت در تصمیم‌گیری. این نابرابری، نه فقط در دسترسی به منابع، بلکه در توانایی شکل‌دهی به آینده تجسم می‌یابد.

مانوئل کاستلز در سه‌گانه «عصر اطلاعات» بنیان نظری اقتصاد شبکه‌ای را بنا نهاد. او نشان داد که در عصر اطلاعات، قدرت نه در نهادهای سلسله‌مراتبی بلکه در جریان‌های شبکه‌ای متمرکز می‌شود. «شبکه» نه صرفاً ابزار ارتباط، بلکه ساختار قدرت است. در جامعه شبکه‌ای، زمان فشرده و مکان بی‌مرز می‌شود؛ قدرت از دولت‌ها به شبکه‌ها منتقل می‌گردد. این همان روندی است که امروز در پلتفرم‌های جهانی به اوج رسیده است. در این ساختار، قدرت نه از طریق فرمان، بلکه از طریق اتصال اعمال می‌شود؛ اتصال میان داده‌ها، کاربران، و الگوریتم‌ها.

نیک سرنایسک در کتاب «سرمایه‌داری پلتفرمی» نشان می‌دهد که پلتفرم‌ها گونه‌ای جدید از شرکت‌های انحصاری‌اند که از داده به‌عنوان ماده خام استفاده می‌کنند. آن‌ها با اتصال میان تولیدکنندگان، مصرف‌کنندگان و تبلیغ‌کنندگان، انحصار دوگانه‌ای ایجاد می‌کنند: هم بر زیرساخت فنی، هم بر جریان اطلاعات. پلتفرم‌ها از داده‌های کاربران برای پیش‌بینی و جهت‌دهی رفتار استفاده می‌کنند و از این طریق، رانت پیش‌بینی به دست می‌آورند. نتیجه این منطق، تمرکز بی‌سابقه ثروت و قدرت در چند نقطه جغرافیایی است - از دره سیلیکون تا شنژن و دوبی - و شکل‌گیری نوعی الیگارشی داده‌محور که نه‌تنها بازار، بلکه فرهنگ و سیاست را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد. در این ساختار، رقابت جای خود را به وابستگی داده‌ای داده است؛ و کاربر، در عین تعامل، درون معماری قدرتی قرار گرفته که مسیر انتخاب‌هایش را از پیش طراحی کرده‌اند.

فصل سوم: اقتصاد سیاسی داده و منطق انباشت در عصر پلتفرم‌ها

از انباشت کالایی تا انباشت پیش‌بینی

انقلاب دیجیتال، نه‌تنها شکل تولید، بلکه ساختار انباشت سرمایه را دگرگون کرده است. در سرمایه‌داری صنعتی، انباشت از طریق مالکیت فیزیکی و استثمار نیروی کار ممکن بود؛ اما در اقتصاد دیجیتال، ارزش از پیش‌بینی رفتار و مدیریت داده تولید می‌شود. به‌بیان دیگر، منبع ارزش از کار به داده تغییر یافته است، و سود، نه از فروش کالا، بلکه از کنترل مسیر تصمیم‌گیری انسان حاصل می‌شود. این تحول، نه صرفاً اقتصادی، بلکه معرفاتی است: قدرت از تولید کالا به تولید امکان انتخاب مهاجرت کرده است.

اقتصاددانان کلاسیک چهار عامل تولید را برمی‌شمردند: زمین، کار، سرمایه و کارآفرینی. امروز باید عامل پنجمی به این فهرست افزود: داده. داده نه‌تنها ماده خام تولید است، بلکه واسطه بین همه عوامل دیگر نیز هست. در گزارش UNCTAD Digital Economy Report 2024 آمده است: «داده اکنون به همان اندازه که نیروی کار برای انقلاب صنعتی حیاتی بود، برای اقتصاد دیجیتال حیاتی است.» طبق همین گزارش، ارزش جهانی اقتصاد داده‌محور تا سال ۲۰۲۵ به بیش از ۱۵ تریلیون دلار خواهد رسید؛ رقمی معادل ۱۶٪ تولید ناخالص جهانی. اما مسئله صرفاً اندازه نیست مسئله مالکیت و توزیع این داده‌هاست. چه کسی داده را تولید می‌کند؟ چه کسی آن را تفسیر می‌کند؟ و چه کسی از آن سود می‌برد؟

پلتفرم‌ها نه بازار هستند و نه دولت؛ آن‌ها ترکیبی از هر دو‌اند. در ظاهر، فضای رقابت و دسترسی آزاد ایجاد می‌کنند، اما در باطن، از اثر شبکه‌ای برای تثبیت انحصار بهره می‌گیرند. اثر شبکه‌ای بدین معناست که ارزش هر پلتفرم با افزایش کاربران آن، به‌صورت تصاعدی رشد می‌کند. هرچه داده بیشتری جمع شود، دقت الگوریتم‌ها بیشتر می‌شود؛ هرچه پیش‌بینی دقیق‌تر، جذابیت پلتفرم بالاتر؛ و هرچه کاربران بیشتر، داده تازه‌تر. نتیجه این چرخه، شکل‌گیری چیزی است که اقتصاددانان به آن «رانت پیش‌بینی» می‌گویند نوعی درآمد انحصاری که نه از تولید، بلکه از کنترل جریان اطلاعات حاصل می‌شود. در سال ۲۰۲۴، طبق آمار OECD، پنج شرکت برتر فناوری Alphabet،Apple،Amazon،Metaو Microsoftبیش از ۷۵٪ از ترافیک جهانی داده‌های مصرف‌کننده را به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم کنترل می‌کردند. ارزش بازار ترکیبی آن‌ها به بیش از ۱۰ تریلیون دلار رسید؛ معادل اقتصاد مشترک ژاپن و آلمان. این تمرکز، نه‌تنها اقتصادی، بلکه سیاسی است: قدرتی که بدون چهره، بدون مرز، و بدون پاسخ‌گویی عمل می‌کند.

اقتصاد دیجیتال بر سه ستون اصلی بنا شده است که هر یک نقش متفاوت اما مکملی در ساختار قدرت دیجیتال دارند: پلتفرم‌های داده‌ای، پلتفرم‌های تراکنشی، و پلتفرم‌های زیرساختی. این سه لایه، همچون اجزای یک ماشین عظیم، به‌صورت درهم‌تنیده عمل می‌کنند و زیربنای واقعی اقتصاد جهانی نو را می‌سازند. نخست، پلتفرم‌های داده‌ای هستند؛ همان‌هایی که با جمع‌آوری، تحلیل و پیش‌بینی رفتار کاربران، سوخت اصلی این نظام را فراهم می‌کنند. شرکت‌هایی چون Google، Meta، و TikTok در این دسته قرار دارند. مأموریت آن‌ها نه صرفاً ارائه‌ی خدمات رایگان، بلکه استخراج داده‌های رفتاری از هر تعامل دیجیتال است. در این جهان، هر کلیک، هر جست‌وجو و هر لحظه‌ی مکث در برابر یک تصویر، به داده‌ای تبدیل می‌شود که در مدل‌های پیش‌بینی رفتار مصرف‌کننده یا رأی‌دهنده به کار می‌رود. ارزش این پلتفرم‌ها در انباشت داده است، نه در فروش محصول؛ و سود آن‌ها از پیش‌بینی آینده‌ی تصمیم‌های انسان حاصل می‌شود.

در سطح دوم، پلتفرم‌های تراکنشی قرار دارند؛ شبکه‌هایی که میان تولیدکننده و مصرف‌کننده، یا عرضه‌کننده و متقاضی، واسطه‌گری می‌کنند. نمونه‌های جهانی این دسته، Amazon، Uber و Alibaba هستند. این پلتفرم‌ها در ظاهر تسهیل‌کننده‌ی بازارند، اما در واقع، زمین بازی را در اختیار دارند. آن‌ها از طریق اثر شبکه‌ای، ساختار رقابت را به انحصار تبدیل می‌کنند: هرچه کاربران بیشتر، داده‌ی بیشتر؛ و هرچه داده‌ی بیشتر، قدرت انحصاری بیشتر. با در اختیار داشتن حجم عظیمی از اطلاعات و تراکنش‌ها، این شرکت‌ها به‌تدریج به نهادهای تنظیم‌کننده‌ی غیردولتی بدل شده‌اند که قواعد عرضه، تقاضا و حتی قیمت‌گذاری را تعیین می‌کنند.

سومین لایه، پلتفرم‌های زیرساختی هستند؛ شرکت‌هایی که در ظاهر دیده نمی‌شوند، اما ستون فقرات فنی اقتصاد دیجیتال را می‌سازند. سرویس‌های ابری مانند AWS و Microsoft Azure، شبکه‌های پرداخت بین‌المللی مانند Visa و Mastercard، و شرکت‌های توسعه‌دهنده‌ی هوش مصنوعی، در این دسته جای می‌گیرند. این پلتفرم‌ها لایه‌ای از کنترل نامرئی ایجاد می‌کنند؛ آن‌ها مالک مسیرهایی‌اند که همه‌ی داده‌های جهان از آن عبور می‌کند. به‌دلیل تمرکز این زیرساخت‌ها در چند کشور محدود، کنترل فنی به کنترل سیاسی و اقتصادی بدل شده است. در مجموع، این سه نوع پلتفرم نه جدا از هم، بلکه در تعامل دائمی با یکدیگر عمل می‌کنند. پلتفرم‌های داده‌ای، خوراک اطلاعاتی پلتفرم‌های تراکنشی را فراهم می‌آورند؛ پلتفرم‌های تراکنشی، حجم عظیمی از داده‌های رفتاری را تولید می‌کنند که به زیرساخت‌های ابری منتقل می‌شود؛ و پلتفرم‌های زیرساختی، این چرخه را در مقیاس جهانی نگه می‌دارند. حاصل این پیوستگی، شکل‌گیری یک اکوسیستم بسته و متمرکز است که تقریباً تمام داده‌های جهان از درون آن عبور می‌کند. به این ترتیب، اقتصاد دیجیتال دیگر صرفاً «بازار» نیست؛ بلکه به زیرساخت حاکمیتیِ خصوصی بدل شده است شبکه‌ای که قوانینش را شرکت‌ها می‌نویسند، اما زندگی همه‌ درون آن جریان دارد.

مطالعات World Bank Digital Atlas 2024 نشان می‌دهد که ۸۰٪ زیرساخت ذخیره‌سازی داده جهان در اختیار ۱۰ کشور است. در صدر این فهرست: ایالات متحده (۳۵٪)، چین (۲۵٪)، اتحادیه اروپا (۱۶٪). در مقابل، قاره آفریقا تنها ۱٪ ظرفیت ذخیره‌سازی جهانی را در اختیار دارد. این همان چیزی است که نیک کولدری و مِخیاس آن را «استعمار داده» می‌نامند: جهان جنوب، تولیدکننده داده است، اما مالک هیچ‌یک از آن نیست. داده‌ها از بدن‌ها، رفتارها و تعاملات کاربران در کشورهای پیرامونی استخراج می‌شوند، اما در مراکز داده‌ای مستقر در شمال جهانی ذخیره، تحلیل و تبدیل به سود می‌گردند. این استعمار نوین، نه با زور نظامی، بلکه با معماری دیجیتال عمل می‌کند.

پشت این جهان دیجیتال، زیرساختی عظیم از انرژی نهفته است. بر اساس گزارش IEA 2024، مراکز داده (Data Centers) اکنون ۳٪ مصرف کل برق جهان را به خود اختصاص می‌دهند. اگر رشد کنونی ادامه یابد، تا سال ۲۰۳۰ این رقم به ۶٪ خواهد رسید. به‌عبارتی، هر جست‌وجوی ساده در گوگل، حدود ۰.۳ گرم CO₂ تولید می‌کند. در نتیجه، اقتصاد دیجیتال برخلاف ظاهر غیرمادی‌اش، یکی از بزرگ‌ترین تولیدکنندگان آلاینده‌های کربنی است. قدرت نرم، ردپای سخت دارد. این تناقض میان سبک زندگی دیجیتال و بحران زیست‌محیطی، نشان می‌دهد که سرمایه‌داری داده‌ای نه‌تنها در سطح شناختی، بلکه در سطح زیستی نیز مداخله می‌کند.

در جهان دیجیتال، دو نوع کشور وجود دارد: کشورهای تولیدکننده داده و کشورهای مصرف‌کننده داده. این شکاف، جایگزین شکاف صنعتی قرن بیستم شده است. در حالی‌که آمریکا و چین بیش از ۷۰٪ ارزش افزوده داده‌ای را تصاحب می‌کنند، کشورهایی مانند ایران، هند یا برزیل صرفاً مصرف‌کنندگان پلتفرم‌ها هستند. این نابرابری، شکلی تازه از استعمار است استعمارِ شناختی. در این نظم، ملت‌هایی که به زیرساخت داده‌ای، توان تحلیل الگوریتمی، یا حق مالکیت بر داده‌های خود دسترسی ندارند، نه‌تنها از چرخه تولید ثروت حذف می‌شوند، بلکه از امکان تعریف آینده نیز محروم‌اند. داده، نه فقط ابزار اقتصادی، بلکه ابزار حضور در جهان است.

منطق انباشت در سرمایه‌داری داده‌ای، بر سه ستون استوار است: داده، پیش‌بینی و طراحی. پلتفرم‌ها به واسطه داده، نه‌تنها اقتصاد بلکه ساختار قدرت سیاسی را در دست گرفته‌اند. قدرت جدید، از کارخانه‌ها به سرورها، از مالیات به رانت پیش‌بینی، و از قانون به الگوریتم مهاجرت کرده است. در این نظم تازه، مالکیت داده جایگزین مالکیت زمین شده است. جهان آینده، به‌جای آنکه با مرزهای جغرافیایی تقسیم شود، با مرزهای داده‌ای تقسیم خواهد شد و در این جهان، هر ملتی که داده نداشته باشد، نه فقط فقیر، بلکه غایب خواهد بود.

فصل چهارم: جامعه پلتفرمی و ازخودبیگانگی دیجیتال کار، میل و سوژه در عصر داده

در سرمایه‌داری صنعتی، انسان کار می‌کرد تا زنده بماند؛ در سرمایه‌داری دیجیتال، انسان زندگی می‌کند تا داده تولید کند. این تفاوت، ظریف اما بنیانی است: پیش‌تر، «کار» منبع ارزش بود؛ امروز، «زیستن» است. و از همین‌جا، مفهوم تازه‌ای از ازخودبیگانگی آغاز می‌شود ازخودبیگانگیِ سوژه در شبکه‌ای که مدام او را می‌سنجد، پیش‌بینی می‌کند و جهت می‌دهد. در این نظم، انسان نه‌تنها از محصول کار، بلکه از تجربه زیستن خود نیز بیگانه می‌شود.

مارکس در دست‌نوشته‌های ۱۸۴۴ نوشت که کارگر در نظام سرمایه‌داری از محصول کار خود بیگانه می‌شود، چون آن محصول به مالکیت سرمایه‌دار درمی‌آید. اما در قرن بیست‌ویکم، سوژه‌ای تازه متولد شده: کاربر کارگرِ بی‌قرارداد و بی‌خبر، که نه کالای مادی بلکه داده رفتاری تولید می‌کند. کاربر در ظاهر «آزاد» است، چون انتخاب می‌کند و کلیک می‌کند؛ اما هر انتخاب، داده‌ای تولید می‌کند که به مالک پلتفرم تعلق دارد. به‌تعبیر زوباف، ما در نظامی زندگی می‌کنیم که در آن تجربه انسانی به ماده خام اقتصاد تبدیل شده است. مفهوم «کار رایگان» که تریسا دِ لورِتیس و تیتز در دهه ۲۰۰۰ مطرح کردند، در این بستر معنایی دقیق پیدا می‌کند: ما هر روز، بی‌دستمزد، برای الگوریتم‌ها کار می‌کنیم از طریق جست‌وجو، ارسال پیام، اسکرول کردن، یا حتی سکوت در یک پلتفرم.

ازخودبیگانگی در عصر دیجیتال، ظریف‌تر و پیچیده‌تر از شکل صنعتی آن است. در کارخانه، کارگر می‌دانست بیگانه شده است؛ در شبکه، کاربر احساس مشارکت دارد. او خیال می‌کند دیده می‌شود، اثر می‌گذارد، و در ارتباط است؛ در حالی که این مشارکت، خود ابزار کنترل است. در این معنا، می‌توان از ازخودبیگانگی شناختی سخن گفت: حالتی که در آن، میل به شناخت و حضور، به سوخت سرمایه تبدیل می‌شود. پلتفرم‌ها از تمایل انسان به معنا، برای استخراج داده استفاده می‌کنند؛ ما معنا می‌جوییم، و آن‌ها آن معنا را کمیّت‌گذاری می‌کنند. گی دِبور در جامعه نمایش می‌نویسد: «همه‌چیز که مستقیماً زیسته می‌شود، به نمایش تبدیل می‌شود.» امروز باید افزود: همه‌چیز که به نمایش درمی‌آید، به داده تبدیل می‌شود. و در این چرخه، تجربه زیستن به عدد فروکاسته می‌شود.

در عصر کارخانه، بدن منبع انرژی بود؛ در عصر دیجیتال، توجه منبع ارزش است. پلتفرم‌ها نه از عضلات، بلکه از میل تغذیه می‌کنند. اقتصاد توجه که نخستین‌بار توسط هربرت سایمون مطرح شد، امروز به هسته سرمایه‌داری پلتفرمی بدل شده است. زیرا هر کلیک، هر ثانیه تماشای ویدیو، هر توقف نگاه، قابل تبدیل به پول است. تیم وو در کتاب Attention Merchants می‌نویسد: «توجه انسان، کمیاب‌ترین کالای قرن بیست‌ویکم است.» در این نظام، میل انسان دیگر آزاد نیست؛ طراحی محیط دیجیتال به گونه‌ای است که میل را هدایت می‌کند به سوی خرید، لایک، یا مشارکت سیاسی مطلوب پلتفرم. در اینجا، فروید و فوکو به هم می‌رسند: میل دیگر نه تنها امیال ناخودآگاه، بلکه ابزاری برای نظم اجتماعی است. قدرت از بدن جدا نشده؛ فقط از کارخانه به شبکه عصبی منتقل شده است.

اگر سرمایه‌داری صنعتی سه طبقه داشت - سرمایه‌دار، کارگر و طبقه متوسط - اقتصاد پلتفرمی، جامعه‌ای سه‌طبقه اما از نوع داده‌ای ساخته است: نخبگان داده صاحبان زیرساخت و الگوریتم، مانند Google یا Tencent که تصمیم می‌گیرند چه واقعیتی دیده شود؛ کارگران پلتفرمی (رانندگان، مترجمان، تولیدکنندگان محتوا، طراحان آزاد) که نیروی کار بدون بیمه و ثبات‌اند؛ و کاربران مصرفی (اکثریتی که هر روز داده تولید می‌کنند و از نظر اقتصادی نادیده‌اند). در رأس هرم، «خدایان داده» نشسته‌اند؛ در قاعده، «داده‌وندان» زندگی می‌کنند دیده می‌شوند، اما دیده‌بان نیستند.

نیک کولدری و مِخیاس در نظریه استعمار داده هشدار می‌دهند که ما با شکل تازه‌ای از استعمار روبه‌روییم: استعمار نه بر سرزمین، بلکه بر ذهن و معنا. اگر استعمار کلاسیک، زمین را تصرف می‌کرد، استعمار داده تجربه را تصرف می‌کند. هر داده رفتاری که در پلتفرم‌ها ذخیره می‌شود، مالکیت معنوی خود را از دست می‌دهد. نتیجه، شکل‌گیری نوعی فقر شناختی است: جهان جنوب، تولیدکننده داده است اما تحلیل آن را در اختیار ندارد. آفریقا، آمریکای لاتین و خاورمیانه، میلیون‌ها کاربر دارند، اما هیچ‌یک از شرکت‌های بزرگ داده را در اختیار ندارند. به بیان دیگر، این جوامع مستعمره ذهنی شده‌اند.

همه این روندها به تولد نوع تازه‌ای از سوژه انجامیده است: انسان الگوریتمی. او انسانی است که کنش‌هایش نه از اراده، بلکه از میانگین داده‌های مشابهانش پیش‌بینی می‌شود. به‌جای «می‌اندیشم، پس هستم»، او بر اساس منطق پلتفرم زندگی می‌کند: «ثبت می‌شوم، پس هستم.» انسان الگوریتمی، خود را از خلال واکنش دیگران تعریف می‌کند. او وجودش را از فید می‌گیرد و ارزشش را از لایک. خودآگاهی او، به الگوریتم‌های بازخوردی سپرده شده است. در نتیجه، مرز میان ذهن و ماشین از بین می‌رود. هوش مصنوعی، صرفاً ابزار نیست؛ آینه میل انسان است و در آن آینه، ما می‌بینیم که چگونه آگاهی‌مان به محصول اقتصادی بدل شده است.

مسئله اخلاقی بزرگ عصر دیجیتال، این است که دیگر نمی‌دانیم چه کسی می‌اندیشد، تصمیم می‌گیرد یا مسئول است. در نظام صنعتی، خطا به کارگر یا مدیر نسبت داده می‌شد؛ در نظام داده‌ای، خطا به «الگوریتم» نسبت داده می‌شود بی‌آن‌که او پاسخ‌گو باشد. سوژه، به تدریج، احساس مسئولیت اخلاقی خود را از دست می‌دهد، زیرا جهان پیرامونش به گونه‌ای طراحی شده که «می‌داند» چه می‌خواهد. در این نقطه، آزادی نه از بیرون، بلکه از درون فرسوده می‌شود.

قدرت در جامعه پلتفرمی، دیگر آشکار نیست؛ در الگوریتم‌ها پنهان است. اما دموکراسی بر مبنای شفافیت استوار است. وقتی تصمیم‌گیری‌ها به مدل‌های یادگیری ماشین سپرده می‌شود، مرز میان سیاست و مهندسی از بین می‌رود. در انتخابات، در بازارها، و حتی در سلیقه‌های فرهنگی، الگوریتم‌ها نقش «قانون‌گذار نامرئی» را دارند. آن‌ها واقعیت را فیلتر می‌کنند، و آن‌چه باقی می‌ماند، جهانی است که «می‌فهمد» ما چه می‌خواهیم، اما در واقع، ما را به همان سمتی هدایت می‌کند که باید بخواهیم.

زیستن در جامعه پلتفرمی، نوع تازه‌ای از اضطراب به همراه دارد اضطرابِ نبودن در شبکه. قطع ارتباط، به معنای مرگ اجتماعی است. انسان پلتفرمی، در سکوت نیز باید حاضر باشد؛ هر غیبت، به کاهش رتبه، حذف از فید یا سقوط در اقتصاد توجه منجر می‌شود. او در تله حضور مداوم گرفتار است: باید دیده شود تا وجود داشته باشد. این همان وضعیتِ «بردگی از درون» است که فوکو آن را پیش‌بینی کرده بود: قدرتی که در بدن نهادینه می‌شود و سوژه، خود نگهبان زندان خویش می‌گردد.

جامعه پلتفرمی، در ظاهر متکثر و آزاد است، اما در باطن، شکل تازه‌ای از انقیاد را ساخته است انقیادی که نه از طریق اجبار، بلکه از طریق طراحی میل و معماری انتخاب عمل می‌کند. در این نظم، سوژه دیگر در برابر قدرت نمی‌ایستد، بلکه در آن حل می‌شود؛ نه از ترس، بلکه از میل. آزادی، به‌جای آنکه امکان انتخاب باشد، به توهم انتخاب بدل شده است. انسان دیجیتال، در حالی‌که کلیک می‌کند، اسکرول می‌کند و مشارکت می‌کند، در واقع درون الگوریتمی حرکت می‌کند که مسیرش از پیش تعیین شده است. ازخودبیگانگی دیجیتال، نقطه اوج سرمایه‌داری نظارتی است: انسان، هم تولیدکننده داده است، هم محصول آن؛ و جهان، به آزمایشگاه پیش‌بینی تبدیل شده است جایی که زیستن، به داده، و داده، به قدرت بدل می‌شود.

فصل پنجم: استعمار داده و ژئوپلیتیک الگوریتم‌ها نبرد برای حاکمیت در نظم دیجیتال جهانی

هیچ فناوری، بی‌سیاست نیست. هر بار که داده‌ای جابه‌جا می‌شود، قدرتی نیز جابه‌جا شده است. اقتصاد دیجیتال نه در خلأ، بلکه درون ساختار رقابت میان دولت‌ها، شرکت‌ها و نهادهای جهانی شکل گرفته است. در واقع، جنگ سرد جدید، نه بر سر خاک، بلکه بر سر کُد است. در این فصل، خواهیم دید چگونه سه مدل اصلی قدرت دیجیتال - آمریکایی، چینی و اروپایی - بر سر تعریف نظم آینده‌ی داده‌ها در رقابت‌اند؛ و چگونه کشورهای پیرامونی، از جمله ایران، در معرض خطر ورود به وضعیت استعمار داده‌ای قرار گرفته‌اند.

در قرن نوزدهم، امپریالیسم بر پایه‌ی تصرف منابع فیزیکی بنا شده بود؛ اما در قرن بیست‌ویکم، قدرت از زمین و نفت به زیرساخت‌های داده‌ای منتقل شده است. امپراتوری‌های امروز، امپراتوریِ سرورها و پروتکل‌ها هستند. آن‌که کابل‌های فیبر نوری، مراکز داده و استانداردهای هوش مصنوعی را در اختیار دارد، در واقع خطوط انرژی عصر جدید را کنترل می‌کند. به تعبیر نیک کولدری، استعمار داده همانند استعمار کلاسیک است، با این تفاوت که به‌جای بدن‌ها و خاک‌ها، اکنون تجربه‌ی انسانی موضوع تصرف است. سرمایه‌داری نظارتی، ادامه‌ی استعمار است در لباس شبکه.

در نظم دیجیتال معاصر، سه الگوی بزرگ قدرت در حال شکل‌گیری‌اند که هرکدام جهان را از زاویه‌ای متفاوت بازتعریف می‌کنند. نخست، مدل آمریکایی است که می‌توان آن را سرمایه‌داری داده‌ای نامید. در این مدل، داده کالای خصوصی است؛ مالکیت آن در اختیار شرکت‌های فناوری قرار دارد، نه دولت یا شهروندان. ساختار اقتصادی آمریکا اجازه داده است غول‌های فناوری همچون Google، Apple، Meta، Amazon و Microsoft نه تنها بازار بلکه فضای فرهنگی، اطلاعاتی و حتی سیاسی را نیز در اختیار بگیرند. در این الگو، آزادی بازار ظاهری از تنوع می‌سازد، اما تمرکز ثروت و قدرت در دستان معدودی شرکت، دموکراسی را به چالش می‌کشد. منطق این نظام، «نوآوری از طریق انحصار» است: هرکه داده‌ی بیشتر دارد، رقابت را بازتعریف می‌کند.

در مقابل، مدل چینی بر اقتدارگرایی دیجیتال استوار است. چین داده را نه کالای خصوصی، بلکه منبعی برای امنیت ملی می‌داند. در این ساختار، دولت بر همه‌چیز نظارت دارد؛ از رفتار شهروندان تا تبادلات اقتصادی و الگوریتم‌های جست‌وجو. سامانه‌ی اعتباری اجتماعی نمونه‌ی آشکار این نظام است؛ سیستمی که با تحلیل رفتار دیجیتال، امتیاز اعتماد و امکان مشارکت اجتماعی افراد را تعیین می‌کند. دولت چین با استفاده از شرکت‌های شبه‌دولتی مانند Alibaba و Tencent، نه تنها بازار داخلی بلکه زنجیره‌ی فناوری در آسیا و آفریقا را نیز زیر نفوذ خود آورده است. پیامد این الگو، ثبات سیاسی و رشد سریع اقتصادی است، اما در ازای آن آزادی‌های مدنی به‌شدت محدود شده‌اند.

مدل سوم، مدل اروپایی است که بر پایه‌ی اخلاق و حقوق داده بنا شده است. اروپا پس از تجربه‌ی قرن بیستم، داده را نه منبع سود و نه ابزار کنترل، بلکه «حق عمومی» می‌داند. با تصویب مقررات GDPR در سال ۲۰۱۸، اتحادیه‌ی اروپا کوشید مالکیت داده را به شهروند بازگرداند. در این الگو، قانون‌گذاری و تنظیم‌گری بر بازار مقدم است. اروپا به جای تمرکز بر قدرت اقتصادی، بر شفافیت، مسئولیت‌پذیری و حفاظت از کرامت انسانی تأکید می‌کند. پیامد این رویکرد، کندی نوآوری نسبت به آمریکا و چین است، اما در عوض، اعتماد عمومی به فناوری افزایش یافته و «اخلاق دیجیتال» به بخشی از سیاست خارجی اتحادیه بدل شده است.

به این ترتیب، سه جهان متفاوت شکل گرفته‌اند: آمریکایی‌ها با آزادی بازار، داده را خصوصی کرده‌اند؛ چینی‌ها با اقتدار دولت، داده را ملی کرده‌اند؛ و اروپایی‌ها با قانون، داده را عمومی کرده‌اند. هر سه در تلاش‌اند تا از مسیر خود، نظم دیجیتال آینده را تعریف کنند. پرسش محوری این است که چه کسی باید داده را کنترل کند دولت، بازار یا مردم؟

آمریکا با تسلط بر شرکت‌های فناوری، عملاً هژمونی نرم جهانی را در اختیار دارد. پلتفرم‌هایی چون Google، Meta، Amazon و Apple نه تنها اقتصاد، بلکه زیرساخت رسانه‌ای، اطلاعاتی و حتی فرهنگی سیاره را کنترل می‌کنند. طبق داده‌های ۲۰۲۴ OECD، بیش از ۶۵٪ از ترافیک داده‌ی بین‌المللی از مسیر شرکت‌های آمریکایی عبور می‌کند. ایالات متحده، از طریق شبکه‌ی مالی، زیرساخت ابری و سیستم‌های عامل، نوعی نئوامپراتوری دیجیتال ساخته است بدون اشغال خاک، با تسخیر ذهن. از منظر اقتصاد سیاسی، این همان هژمونی ساختاری است که آنتونیو گرامشی آن را پایه‌ی ثبات سرمایه‌داری می‌دانست: تسلط از راه رضایت، نه اجبار.

چین مسیر دیگری برگزید: دولتی‌سازی کامل داده. پکن به‌جای واگذاری قدرت به بازار، آن را در دست دولت متمرکز کرد. طرح Social Credit System و کنترل الگوریتمی رفتار شهروندان، نمونه‌ای از بیوپولیتیک دیجیتال دولتی است. در عین حال، چین با برنامه‌هایی چون Digital Silk Road، در حال گسترش نفوذ تکنولوژیک خود در آسیا و آفریقاست با سرمایه‌گذاری در فیبر نوری، مراکز داده و فناوری 5G تا سال ۲۰۲۴، بیش از ۴۰ کشور آفریقایی و آسیایی از فناوری‌های چینی در زیرساخت‌های ارتباطی خود استفاده می‌کنند. به این ترتیب، چین نخستین کشوری است که داده را به ابزار سیاست خارجی تبدیل کرده است.

اتحادیه‌ی اروپا، برخلاف دو غول دیگر، تلاش کرد مسیر میانه‌ای انتخاب کند. قانون حفاظت عمومی داده‌ها (GDPR) در سال ۲۰۱۸، نخستین تلاش جامع برای تنظیم مالکیت داده در سطح انسانی بود. در این مدل، داده نه مال دولت است، نه کالای بازار، بلکه حق شهروندی. اما هزینه‌ی این مدل، کندی رشد و کاهش رقابت‌پذیری پلتفرم‌های اروپایی بود. با این حال، اروپا با طرح Digital Markets Act و AI Act می‌کوشد معادله را به نفع خود بازتعریف کند و اخلاق دیجیتال را به سلاح ژئوپلیتیکی تبدیل سازد.

در ظاهر، رقابت میان آمریکا، چین و اروپا بر سر بازار است؛ اما در عمق، جنگی است بر سر استانداردهای فنی و اخلاقی جهان آینده. استانداردهای5G ، اینترنت اشیاء، رمزگذاری، و هوش مصنوعی، همان نقشی را دارند که قوانین تجارت و پول در قرن بیستم داشتند. در گزارش ITU 2024، بیش از ۴۰٪ پیشنهادهای فنی برای استانداردهای جهانی ۵G از سوی شرکت‌های چینی ارائه شده است، در حالی‌که آمریکا تمرکز خود را بر مالکیت نرم‌افزاری و حق امتیاز حفظ کرده است. اروپا، در مقابل، می‌کوشد استانداردها را اخلاقی کند با تأکید بر هوش مصنوعی قابل توضیح. به این ترتیب، جهان آینده نه با جنگ، بلکه با استانداردها اداره خواهد شد.

زیرساخت داده‌ی جهانی در دست گروه کوچکی از شرکت‌ها و کشورهاست. بر اساس داده‌های World Bank، نود درصد از ترافیک اینترنت از طریق شش مسیر ترانزیت بین‌قاره‌ای انجام می‌شود؛ هفتاد و پنج درصد از مراکز داده‌ی ابری در ده کشور قرار دارد؛ و شصت درصد از کابل‌های فیبر نوری بین‌المللی متعلق به شرکت‌های آمریکایی یا چینی است. این تمرکز زیرساختی به معنای تمرکز قدرت است. کشورهای فاقد حاکمیت داده، حتی اگر کاربران فراوانی داشته باشند، در نهایت تولیدکننده‌ی خام داده باقی می‌مانند همان جایگاهی که کشورهای جنوب در عصر نفت داشتند.

در سال ۲۰۱۸، ایالات متحده شرکت Huawei را تحریم کرد؛ پاسخ چین، توسعه‌ی اکوسیستم بومی خود و طرح Made in China 2025 بود. از آن زمان، رقابت بر سر نیمه‌رساناها، هوش مصنوعی و زیرساخت ابری، به جنگ سرد دیجیتال تبدیل شده است جنگی که در آن سلاح‌ها نامرئی‌اند: تحریم‌های تکنولوژیک، جنگ سایبری، حملات اطلاعاتی، و کنترل زنجیره‌ی تأمین تراشه. هر دو طرف می‌دانند که کنترل آینده، از کنترل محاسبه می‌گذرد. به‌گفته‌ی هنری فارل و آبراهام نیومن در مقاله‌ی معروف Weaponized Interdependence، «وابستگی متقابل، دیگر عامل صلح نیست؛ سلاح جدید قدرت است.» در این جنگ، نه خاک اشغال می‌شود و نه پرچم برافراشته؛ بلکه پروتکل‌ها، استانداردها و الگوریتم‌ها میدان نبردند و ملت‌ها، اگر فاقد زیرساخت باشند، به مستعمره‌های داده‌ای بدل خواهند شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل ششم: سیاست دیجیتال ایران و سناریوهای آینده از اقتدارگرایی داده تا حاکمیت شهروند‌محور

در جهان امروز، داده همان نقشی را دارد که نفت در قرن بیستم داشت. قدرت سیاسی، امنیت ملی، و حتی فرهنگ عمومی، از مسیر جریان داده تعریف می‌شوند. در چنین جهانی، کشوری که نتواند داده‌های خود را مدیریت کند، دیر یا زود تابع تصمیم‌های دیگران خواهد شد. ایران نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ با این تفاوت که در موقعیتی دوگانه قرار دارد: از یک‌سو، دارای جمعیتی جوان، تحصیل‌کرده و دیجیتال‌زی است؛ و از سوی دیگر، گرفتار ساختار بوروکراتیکی که فناوری را نه فرصت، بلکه تهدید می‌بیند. این شکاف میان ظرفیت اجتماعی و سیاست‌گذاری نهادی، ایران را در آستانه انتخابی تاریخی قرار داده است.

تحلیل آینده سیاست دیجیتال ایران، تنها زمانی معنا دارد که آن را در بستر رقابت جهانی داده و در پرتو سه مدل قدرتی که در فصل پیش شرح داده شد بررسی کنیم. ایران باید میان سه مسیر تصمیم بگیرد: آیا مسیر چین را می‌رود و داده را ابزار کنترل اجتماعی می‌کند؟ آیا مسیر آمریکا را برمی‌گزیند و داده را به بازار وا‌می‌گذارد؟ یا می‌تواند مسیر سومی بسازد که در آن داده، به دارایی جمعی و سرمایه ملی شهروندان بدل شود؟

نخستین سناریو، اقتدارگرایی داده است. این الگو با مدل چینی شباهت دارد، اما در ایران ماهیتی خاص می‌یابد. در چنین حالتی، دولت با توجیه امنیت ملی، کنترل جریان داده را به دست می‌گیرد. پلتفرم‌ها محدود یا فیلتر می‌شوند، سرورهای بومی توسعه می‌یابند، و مالکیت داده به نهادهای حاکمیتی منتقل می‌شود. از نظر کوتاه‌مدت، این مدل می‌تواند نظم و ثبات اطلاعاتی ایجاد کند، اما در بلندمدت دو خطر اساسی دارد: نخست، فرسایش اعتماد عمومی؛ دوم، انزوای فناورانه. تجربه نشان داده است که در اقتصاد دیجیتال، کنترل شدید داده، مانع شکل‌گیری نوآوری می‌شود. ایران با چنین رویکردی، به جای تبدیل‌شدن به صادرکننده فناوری، به مصرف‌کننده انحصاری تبدیل خواهد شد با زیرساخت بومی، اما بدون اکوسیستم رقابتی.

سناریوی دوم، بازارگرایی وابسته است؛ الگویی که در بسیاری از کشورهای در حال توسعه در حال تکوین است. در این مدل، دولت به‌جای کنترل مستقیم داده، آن را به شرکت‌های خصوصی و پلتفرم‌های خارجی می‌سپارد. نتیجه، رشد سریع تجارت دیجیتال و افزایش خدمات آنلاین است، اما در ازای آن، استقلال اطلاعاتی از میان می‌رود. در این حالت، داده‌های شهروندان در سرورهایی ذخیره می‌شود که تحت قوانین کشور دیگری‌اند. چنین مدلی، در ظاهر آزاد و کارآفرینانه است، اما در عمق، نوعی وابستگی ساختاری پدید می‌آورد. در ایران، با وجود ضعف قانون‌گذاری و نبود چارچوب‌های مالکیت داده، این خطر بسیار جدی است: رشد اقتصادی بدون حاکمیت ملی، و توسعه فناوری بدون امنیت اطلاعاتی.

اما سناریوی سوم، و شاید تنها گزینه پایدار، الگوی بومی حاکمیت داده شهروند‌محور است. در این مسیر، دولت نه ناظر مطلق است و نه تماشاگر؛ بلکه تنظیم‌گر و ضامن حقوق شهروندان می‌شود. داده، به‌عنوان منبعی ملی و عمومی شناخته می‌شود و هر فرد، مالک داده‌های خویش است. زیرساخت ابری بومی در چارچوب استانداردهای جهانی توسعه می‌یابد و شرکت‌های خصوصی داخلی به بازار جهانی متصل می‌شوند. چنین الگویی، ترکیبی از آزادی اقتصادی، امنیت اطلاعاتی و عدالت دیجیتال است. تحقق آن، نیازمند سه اصلاح ساختاری است: نخست، تصویب قانون جامع داده و حریم خصوصی؛ دوم، سرمایه‌گذاری دولتی در زیرساخت‌های پردازش بومی؛ و سوم، تربیت نیروی انسانی در حوزه هوش مصنوعی، رمزنگاری و امنیت سایبری.

در این چشم‌انداز، ایران می‌تواند از حاشیه‌نشینی دیجیتال بیرون آید و به بازیگری منطقه‌ای تبدیل شود. جمعیت جوان و بازار داخلی بزرگ، مزیت نسبی ایران است؛ آنچه کم دارد، سیاست داده روشن است. چنین سیاستی باید بتواند میان سه منطق متعارض - امنیت، بازار و آزادی - توازن برقرار کند: امنیت، بدون خفقان؛ بازار، بدون وابستگی؛ و آزادی، بدون بی‌نظمی. این توازن، نه در سطح فنی، بلکه در سطح فلسفه حکمرانی معنا پیدا می‌کند.

اما چالش واقعی، فرهنگی است نه فنی. در جامعه‌ای که اعتماد عمومی شکننده است، حاکمیت داده بدون حاکمیت شفافیت ممکن نیست. باید داده را از کالایی در دست قدرت، به منبعی در خدمت جامعه بدل کرد. این گذار، صرفاً اقتصادی یا فناورانه نیست، بلکه یک تغییر در منطق حکمرانی است: از حکمرانی بر مردم، به حکمرانی با مردم. در این مسیر، دانشگاه‌ها، بخش خصوصی و جامعه مدنی باید در طراحی سیاست‌های داده مشارکت واقعی داشته باشند. فناوری زمانی رهایی‌بخش است که در خدمت انسان بماند، نه جایگزین او شود.

ایران اگر بخواهد از چرخه وابستگی دیجیتال خارج شود، باید میان اقتدارگرایی دولتی و بازارگرایی وابسته، راه سوم را بیابد راهی که بتواند داده را به سرمایه‌ای جمعی برای رشد، شفافیت و دموکراسی تبدیل کند. این مسیر، نه تقلید از مدل‌های موجود، بلکه بازآفرینی یک مدل بومی است که در آن شهروند، نه فقط مصرف‌کننده خدمات دیجیتال، بلکه شریک در تولید معنا و مالک تجربه زیسته خود باشد. در پایان، می‌توان گفت سیاست دیجیتال آینده ایران، آزمایشگاهی است برای پاسخ به پرسشی که جهان نیز هنوز پاسخ روشنی به آن نداده است: چگونه می‌توان میان آزادی اطلاعات و حاکمیت ملی تعادل برقرار کرد؟ اگر این پرسش به‌درستی پاسخ داده شود، ایران می‌تواند از کشوری مصرف‌کننده در نظم دیجیتال، به یکی از معماران آن بدل شود. اما اگر پاسخ نیابد، خطر آن است که سرنوشت داده‌هایش - و شاید سرنوشت شهروندانش - در جایی دیگر نوشته شود؛ نه در سرزمین، بلکه در سرور. و در چنین جهانی، آن‌که داده را نمی‌نویسد، خوانده می‌شود؛ آن‌که الگوریتم را نمی‌سازد، درون آن تعریف می‌شود. آینده، نه فقط میدان رقابت فناوری، بلکه میدان بازتعریف سوژه است و ایران، اگر بخواهد در این میدان غایب نباشد، باید از سیاست‌گذاری تدافعی به سیاست‌گذاری خلاقانه گذر کند؛ از انفعال در برابر پلتفرم‌ها، به معماری نظم داده‌ای خود.