جنگ تجاری؛ وابستگی متقابل سلاحسازیشده میان چین و آمریکا
۱. مقدمه: از تعرفه تا کلاوزویتس اقتصادی
لحظهای که دونالد ترامپ با لحن همیشگی و انفجاری خود خبر اعمال تعرفه ۱۰۰ درصدی بر حجم عظیمی از کالاهای چینی را اعلام کرد، جهان فقط شاهد یک اقدام تجاری نبود؛ بلکه نشانهای از تحول پارادایمیک در نظم اقتصادی جهانی را دید. این تصمیم در واکنش به محدودیتهای صادراتی پکن بر عناصر نادر خاکی گرفته شد، اما پیامد آن فراتر از جنگ تعرفهای بود: بازتعریف منطق قدرت در عصر شبکهها.
نظم پیشین، بر پایه نهادهایی چون سازمان تجارت جهانی (WTO) و بر فرض «تجارت بهعنوان سازوکار همگرایی» استوار بود. اما اکنون، همان تجارت به میدان رقابت ژئواکونومیک بدل شده است. این چرخش، مصداق چیزی است که میتوان آن را «کلاوزویتس اقتصادی» نامید: ادامه سیاست با ابزار تجارت، نه اسلحه.
در چارچوب نظری «وابستگی متقابل سلاحسازیشده» (Weaponized Interdependence) که توسط Henry Farrell و Abraham Newman مطرح شد، شبکههای جهانی—از زنجیرههای تأمین تراشه تا زیرساختهای مالی مانند SWIFT—دیگر ابزار همکاری نیستند، بلکه اهرمهای فشار ژئوپلیتیکیاند. این مقاله بر این فرض استوار است که در نظم ژئواکونومیک جدید، قدرت نه در مالکیت شبکهها، بلکه در توانایی اختلالسازی در آنها نهفته است. جنگ تجاری کنونی دقیقاً بازتاب همین منطق جدید قدرت است.
۲. سلاح کمیاب: عناصر نادر خاکی و توازن شکننده قدرت
«سلاح کمیاب» چین در این نبرد، عناصر نادر خاکی (Rare Earth Elements) است؛ موادی حیاتی که ستون فقرات فناوریهای نظامی، انرژی پاک، و صنعت دیجیتال مدرن را تشکیل میدهند—از سامانههای هدایت لیزری تا تراشههای پیشرفته و باتریهای خودروهای برقی.
استراتژی پکن فقط در محدود کردن صادرات مواد خام خلاصه نمیشود. چین با کنترل فناوریهای فرآوری، پالایش و بازیافت عناصر نادر، انحصار خود را به کل زنجیره ارزش گسترش داده است. هدف اصلی، جلوگیری از انتقال دانش صنعتی به غرب و قفل کردن رقبا در مرحلهی «خاموابستگی» است؛ اقدامی که زمان مورد نیاز آمریکا برای اجرای سیاست De-risking را بهصورت تصاعدی افزایش میدهد.
ایالات متحده در واکنش به این تهدید ژئواستراتژیک دو مسیر را همزمان دنبال میکند: سرمایهگذاری در استخراج داخلی با فعالسازی پروژههایی مانند Mountain Pass در کالیفرنیا، و تشکیل ائتلاف تأمینکنندگان مورد اعتماد (Friend-shoring) با محوریت کشورهای همفکر چون استرالیا، ژاپن و کانادا. با این حال، چین سلاحی در اختیار دارد که نمیتواند بیهزینه از آن استفاده کند. قطع کامل صادرات عناصر نادر، میتواند انگیزه اقتصادی لازم برای توسعه صنایع جایگزین در غرب را فعال کرده و انحصار چین را در بلندمدت تضعیف کند.
۳. بومرنگ تعرفهها: هزینههای داخلی سیاست ترامپ
سیاست تعرفهای ترامپ، نهتنها ابزار فشار علیه چین نبود، بلکه به بومرنگ اقتصادی و سیاسی علیه خود آمریکا تبدیل شد.
بر اساس دادههای دفتر بودجه کنگره (CBO) و پژوهشهای Peterson Institute، بیش از ۶۰ درصد هزینه تعرفهها توسط مصرفکنندگان آمریکایی پرداخت شد و تنها ۱۰ تا ۱۵ درصد آن به صادرکنندگان چینی منتقل گردید. این تعرفهها عملاً نوعی «مالیات غیرمستقیم» بودند که خانوارهای آمریکایی برای یارانهدادن به تولیدکنندگان داخلی پرداخت کردند؛ نتیجه آن، تورم وارداتی و فشار بر طبقات کمدرآمد بود. هزینه سالانه این سیاستها حدود ۸۰ میلیارد دلار برآورد شده است—عددی که اثر واقعی این جنگ را آشکار میکند: کاهش رفاه داخلی به نام رقابت جهانی.
اما بُعد سیاسی این تصمیم حتی از بُعد اقتصادی آن مهمتر بود. ترامپ از ابزار تعرفه برای اجرای نوعی ارتباطات استراتژیک انتخاباتی (Electoral Economics) بهره برد. با معرفی چین بهعنوان «دشمن متقلب» (Cheating Competitor)، او توانست ریشه مشکلات ساختاری اقتصاد آمریکا—از رکود در بخش صنعتی گرفته تا ضعف در آموزش و زیرساخت—را به عاملی خارجی نسبت دهد. این تکنیک دشمنسازی، همان سازوکار قدیمی مشروعیتسازی در سیاست است: خلق دشمن برای وحدت داخلی. تعرفهها در نتیجه، بیش از آنکه ابزار اقتصادی باشند، به ابزار روایتسازی سیاسی بدل شدند.
۴. بازآرایی زنجیره تأمین: از Decoupling تا De-risking
جنگ تجاری، نه تنها روابط دوجانبه، بلکه معماری کل زنجیره تأمین جهانی را دگرگون کرد. با وجود تنشها، جهان بهسوی جدایی کامل (Decoupling) حرکت نکرده، بلکه وارد مرحلهای از کاهش ریسک هوشمندانه (De-risking) شده است.
Decoupling یعنی جدایی کامل اقتصادها—پرهزینه، غیرعملی و بیثباتکننده. در مقابل، De-risking به معنای تنوعبخشی به منابع، تمرکززدایی از اقلام حساس، و حفظ حداقلی از تعامل اقتصادی است.
نمونه شاخص این رویکرد، قانون CHIPS and Science Act در آمریکاست که هدف آن بازگرداندن تولید تراشهها برای تقویت امنیت ملی است، حتی به قیمت افزایش هزینهها. در همین حال، دادههای WTO نشان میدهد که صادرات چین به آمریکا تا ۷۷ درصد کاهش یافته و در مقابل، سهم کشورهایی چون مکزیک، ویتنام و هند بهشدت رشد کرده است.
اما این بازآرایی به معنای استقلال نیست. کشورهایی که جایگزین چین شدهاند، اکنون خود به حلقههای جدیدی از وابستگی بدل شدهاند—پدیدهای که میتوان آن را وابستگی ثانویه (Dependency Substitution) نامید. زنجیرهی جهانی اکنون بیش از گذشته پراکنده، گران و آسیبپذیر شده است. منطق سود هنوز زنده است، اما در کنار منطق امنیت حرکت میکند. و درست در همین نقطه است که اقتصاد جهانیِ پس از جنگ تجاری وارد مرحلهی تازهای میشود: گذار از کارایی به انعطافپذیری. شرکتها دیگر صرفاً به دنبال کاهش هزینه نیستند؛ آنها بهدنبال کاهش آسیبپذیریاند.
۵. جمعبندی و آیندهنگری: پایان کارایی، آغاز انعطافپذیری
در نهایت، جنگ تجاری میان چین و آمریکا مصداقی از وابستگی متقابل نامتقارن است: چین در کوتاهمدت آسیبپذیرتر است، چون به بازار مصرف آمریکا وابسته است؛ اما آمریکا در بلندمدت آسیبپذیرتر است، چون به منابع حیاتی و فناوریهای چینی وابسته است.
این تقابل، نشاندهنده گذار از منطق کارایی بر اساس هزینه (Efficiency) به بهرهوری بر اساس اعتماد و انعطافپذیری (Resilience) است. در چنین جهانی، شرکتها و دولتها دیگر ارزانترین تأمینکننده را جستجو نمیکنند، بلکه مطمئنترین را. تجارت دیگر یک بازی اقتصادی صرف نیست، بلکه ابزار سیاست امنیتی و مدیریت ریسک ژئوپلیتیکی است.
جهان در حال ورود به نظمی جدید است—نظم بلوکبندیشده (Bloc-based Order)—که در آن زنجیرههای جهانی نه بر پایه مزیت نسبی، بلکه بر اساس همراستایی ایدئولوژیک و امنیتی بازتعریف میشوند.
اگر قرن بیستم، قرن نهادها بود، قرن بیستویکم قرن شبکههاست—و هر که شبکهها را سلاح کند، قواعد قدرت را بازنویسی خواهد کرد. جنگ تجاری چین و آمریکا، پایان جهانی است که بر اعتماد ساخته شد و آغاز جهانی است که بر ترس و محاسبهی استراتژیک دوام میآورد









